یکی از نکتههای مغفول در آموزش همهی فضایل، بهویژه صداقت، بیتوجهی به مبنابودن رفتار درونشخصی برای سطوح دیگر رفتار است. امری که توجه به آن ثمرات آموزشی فراوانی به دنبال دارد. میدانیم هر رفتاری مبتنی بر دو طرف است. اگر یک طرفِ (کنشگر) رفتار ارتباطی «خودِ من» باشد، آنگاه طرف دیگر این رفتارِ ارتباطی بنا بر حصر عقلی، یکی از چهار مورد زیر است:
انسان(های) دیگر اعم از آشنا و غریبه؛ مجموعه امور قدسی (خدا و…)؛ محیط زیست اعم از جاندار و بیجان یا طبیعی و مصنوعی؛ «خود».
پس همهی حالتهای رفتاری ما به حصر عقلی به چهار دسته تقسیم میشوند:
1. بین شخصی: رفتار انسان با انسانی دیگر؛
2. قدسی: رفتار انسان با امور قدسی؛
3. برونشخصی: رفتار انسان با محیط زیست اعم از جاندار و بیجان یا طبیعی و مصنوعی؛
4. درونشخصی: رفتار انسان با خود.
در بیشتر مواقع، رفتار با خود مورد غفلت واقع میشود. بررسیِ میزان توجه به این امر در آموزش رسمی مؤید این مسئله است. آنچه غفلت از سطح چهارم رفتار را بهویژه در امر آموزش زیانبار میکند، نقش مبنایی آن در رفتارهای سطوح سهگانهی دیگر است.وقتی به مبنا و پایهی امری بیتوجهی شود، تمام تلاش در ابعاد دیگر امری سطحی و بیپایه خواهد بود؛ مانند بنای بیاساس با پیِ لرزان و در معرض آسیب جدی که در مواجهه با کوچکترین عوامل در معرض آسیب خواهد بود. این امر نقش مهم خود را در فضیلت اساسی و زیربنایی صداقت دو چندان نشان میدهد.
معنای سخن ما این است؛ وقتی رفتار انسان با خود، زیر بنای رفتار او با دیگران، محیط و حتی خدا باشد، انسان هرگونه که با خود رفتار کند با امور دیگر هم رفتار خواهد کرد. حال اگر به او یاد دهیم با دیگر امور چگونه رفتار کند، در حالیکه به او یاد نداده باشیم با خود چگونه رفتار کند، او اگرچه بهظاهر بر اساس آموختهای که ما برایش فراهم کردهایم با دیگران رفتار میکند؛ اما در واقع همه رفتار او مطابق با سبک و شیوهی ارتباطش با خود است. شیوهای که خودبهخود، ناگزیر و بدون هیچ آموزشی و در نتیجه بدون هیچ چارچوب درستی در او شکل گرفته است؛ چون آموزش برنامهریزیشدهی مستقیم و غیرمستقیمی ندیده است. وقتی فرد صداقت و راستگویی به خود را یاد نگرفته باشد، آموزش صداقت با دیگران به او بیثمر، غیرپایدار و بدون نتیجهای بلندمدت خواهد بود. صداقت با دیگران بدون صداقت با خود امری سطحی است که در سر بزنگاه مانند یک ساختمان با نمای زیبا اما بدون پایه با کوچکترین لرزشی فرو خواهد ریخت. وقتی فرد پر از علل و عوامل دروغگویی به خود و خودفریبی است و این علت را در پرتو آموزشی مؤثر شناسایی و حل نکرده است؛ مانند ساختمانی است که در پایه و اساس آن عوامل مخرب فراوانی مثل مین و بمب نهفتهاند و هرچه ما برای روبنای این ساختمان زحمت بکشیم و تلاش کنیم با انفجار یکی از این مینها زحمتمان به هدر خواهد رفت. بهراستی کدام یک از ما در مورد راستگویی به خود آموزش دیدهایم؟ آیا عوامل خودفریبی و دروغگویی به خود را میشناسیم؟
یافتههای روانشناختی بیان میکند اگر بهدلیل مشکلات متعدد رابطهای صمیمی، سالم و مهرورزانه بین کودک و والدین، بهویژه مادر، شکل نگیرد، کودک رنج بسیار زیادی میبرد و چون ظرفیت تحمل این رنج عظیم را ندارد، سعی میکند با نادیدهگرفتن منشاء این درد از آن فاصله بگیرد. سازوکار فرار از واقعیت به کودک کمک میکند فعلاً کمتر رنج ببرد. کودک از واقعیت فاصله میگیرد و با ساختن و پرداختن دنیایی خیالی پر از انگارهی نادرست از خود، مادر و امور جاری و جایگزینکردن آن انگاره بهجای واقعیت و زندگیکردن در آن دنیای خیالی از رنج فرار میکند و لذت بیشتری میبرد.
این سرآغاز خودفریبی و دروغگویی به خود است. سازوکاری که در بزرگسالی ادامه مییابد و فرد برای رهایی از رنج و جلب منفعت، به دوری از واقعیت و ابراز خلاف آن یعنی دروغ روی میآورد. کی یکی از اساسیترین راهبردهای اثربخش در آموزش راستگویی و پرورش صداقت، حل مسئلهی خودفریبی و دروغگویی به خود است.
به نظر میرسد والدین و اولین مراقبان، بهویژه مادر و معلمان ابتدایی، باید پیش از هر آموزش مستقیمی به کودکان در باب صداقت، و بیش از آن، با برقراری رابطهی گرم و صمیمی و مهرورزانه که حق طبیعی کودکان است، چنان محیط امن عاطفی برای کودک ایجاد کنند که مانع فرار او از واقعیت شود.