فلسفه و عرفان همیشه مخالفان زیادی داشته است و خیلیها در طول تاریخ اندیشه اسلامی، عرفا و فلاسفه را به بیدینی متهم کردهاند و چه خونها که بر سر این مسئله ریخته نشده است!
اما از انصاف دور نشویم. خیلی مطالب هست که وقتی دربارهشان صحبت میشود هیچگونه نمیشود آنها را توجیه کرد. یک نمونهاش اینکه در فلسفه و عرفان گفته میشود که «موجود عالی به دانی نظر نمیکند». یعنی اگر موجودی دارای مرتبه بالاتری باشد به موجودی که مرتبه پایینتری دارد توجهی ندارد.
البته اهل فلسفه برای این مطلب استدلالی دارند که مربوط به نقص و کمال و سلسله مراتب وجود میشود؛ یعنی موجود بالاتر کامل است و موجود پایینتر ناقص و در درجه کمتری قرار دارد. حال میپرسیم چرا باید موجود کامل به موجود ناقص توجه و نظر کند؟ و آیا چیزی از این توجه به او میرسد؟ یا اینکه موجب کمالی برای او میشود؟ در هر دو صورت به بنبست میخوریم، زیرا قبول کردهایم که چیزی از موجود پایینتر به موجود کاملتر رسیده و این تناقض است. چطور ممکن است موجودی که پایینتر است چیزی داشته باشد که بالاتر نداشته باشد؟ این بنبست فلاسفه را بر آن داشته که هرگونه نگاه و توجه موجود عالی به دانی را منکر شوند.
اما نتیجه چنین فکری چیست؟ ظاهراً نتیجه آن خیلی خطرناک و وحشتناک است. کمی بیاندیشید که عالیترین موجود یعنی خدا به موجودات پایینتر از خود نظری نکند؛ یعنی همه دعاها و راز و نیازهای ما در درگاه الهی هیچ و پوچ خواهد بود زیرا خدا کمال مطلق است و نظر او به ما که در کف عالم قرار داریم نقصی برای او خواهد بود. پس برای که دعا میکنیم و سخنان و درددلهای خود را به که میگوییم؟!
این در حالی است که خود خدا ما را به دعا کردن دعوت میکند. میفرماید: «و إذا سألک عبادی عنی فأنی قریب أجیب دعوة الداع إذا دعان ...» (بقره: 186)؛ هنگامی که بندگانم از تو درباره من بپرسند، [بگو:] یقیناً من نزدیکم، دعای دعاکننده را زمانی که مرا بخواند اجابت میکنم ... .
این است که خیلیها فکر کردند سخنان فلاسفه بوی کفر میدهد و همین موجب دردسر برای اهل فلسفه شده است.
اما آیا چنین برداشتی درست است؟ آیا واقعاً حکمایی مثل ملاصدرا و شیخ اشراق با خدا راز و نیاز نمیکردهاند؟!
درباره بیدینی فلاسفه زیاد سخن گفتهاند اما وقتی در تاریخ و زندگی آنها نگاه میکنیم خلاف این را میبینیم، و چه سخنان عمیق و دلچسبی از احوال و مناجاتهای آنها در کتابها نقل شده است!
و از ابنسینا نقل شده است که هرگاه فهم مطلبی برایش سخت میشده به مسجد میرفته و دو رکعت نماز میخوانده تا جواب را بیابد و همیشه نیز با این کار به خواسته خود میرسیده است.2
شیخ اشراق نیز میگوید: «ألا انّ اخوان البصیرة الذین التأموا علیالتسبیح و التقدیس عاکفین یخشعون لله، و هم قیّام قانتون»3؛ همانا ای برادران بصیر من، ای کسانی که خود را از تسبیح و تقدیس حقتعالی جدا نمیسازید و در برابر حقتعالی خشوع مینمایید ... .
و نیز ملاصدرا در اشعارش سوز و گداز را در مناجات با حق تمام میکند:
یا غیاثالمذنبین یا مرتجی
لیس لی الا ببابک التجاة
قد تشفعت بآلالمرتضی
والرسول المصطفی خیرالوری
فیالتجاوز عن ذنوبی یا إله
التجأت بالنبی روحی فداه
انما اکثرت من فعلالذنوب
من هویالشیطان وقعت فیالعیوب
اغفر اللهم لی الذنب العظیم
واعف عنی الخطیئات الجسیم4
پس ظاهراً چارهای نیست جز اینکه در باب نظرات اهل فلسفه بیشتر دقت کنیم. استدلال اهل فلسفه برای آنچه گفتهاند که ظاهراً صحیح است. اگر موجود بالاتر به کمتر از خود نظر کند خبر از نقص آن میدهد و لذا باید قبول کرد که نمیتواند به مادون خود نظر کند.
این موضوع در تاریخ اندیشه اسلامی سرآغاز بحثی طولانی و جنگی تمامعیار میان مذاهب و مرامهای مختلف شد. از یکسو، معتزلیان بر غرض داشتن خدا تأکید داشتهاند و از سویی، اشاعره حقتعالی را از هر نوع غرض و غایت مبرا و پاک میدانستند. استدلال طرفین نیز همان بود که بیان شد. اشاعره غایت و غرض داشتن را مساوی با نقص حقتعالی میدانستند ولی معتزله و عدلیه بیغایت بودن کارها را مساوی عبث و بیهوده بودن آنها میگرفتند.5
اما راهحل
وقتی، هم نگاه عالی به مادون محال است و هم بیتوجهی، پس چه باید کرد؟ راهحل فلاسفه چیست؟ اهل حکمت چگونه از این مسیر که هر دو طرف آن بنبست است خارج میشوند؟
به اعتقاد حکما همه این ایرادات در صورتی درست است که موجود عالی مستقیماً و مستقلاً به مادون خود نظر کرده باشد در حالیکه چنین فرضی شدنی نیست.
در تصویر عامیانه از خدا چنان سخن گفته میشود که گویی نسبت خدا به مخلوقاتش همچون پادشاهی است که از ایوان قصر به رژه سربازان و خادمانش مینگرد و با دیدن صدا و فریاد آنها به شوق میآید و احیاناً پولی نیز برای آنان پرتاب میکند.
اگر با این نگاه ظاهرگرایانه و عوامانه، خداشناسی خود را تنظیم نماییم با مشکلات متعددی مواجه میشویم که خلاصی از آنها گاه بسیار دشوار است. وقتی خدا به نحو کودکانه و ظاهری شناخته شد و صفاتی که مناسب ممکنات است به او نسبت دادیم، نتیجهاش جز این نخواهد بود که خدا همانند انسان در کارهای خود اغراضی داشته باشد که از آن نفعی عاید او شود و یا اینکه هرگونه غرضی از او نفی شود. به بیان دیگر، ایراد اصلی متکلمان در باب غرض، تفسیر فاعلیت الهی شبیه انسانهاست که باید حتماً هدف خارجی خاصی داشته باشند که محذورات مذکور در آن اجتنابناپذیر است. وقتی لازم شود که فاعل برای فعلِ خود قصد فعل داشته باشد، برای انتخاب این قصد، نفع و سود وی مطرح خواهد بود.
در چنین تصویری خدایی وجود دارد و مخلوقاتی هم وجود دارند که خدا به آنان نظر لطف دارد. گویی نوعی جدایی بین خدا و مخلوقات هست؛ در حالیکه حکما هیچ نوع نسبت استقلالی را برای مخلوقات نمیپذیرند. موجودات در عمق وجود خود محتاج به خدای خود اند و این وابستگی چنان است که هیچ فاصلهای بین خدا با مخلوقات باقی نمیماند.
مردم عادی میپندارند همانگونه که ما هستیم خدا هم هست؛ گویی ما در برابر خدا استقلال وجودی داریم. مثالی پیش از این در توضیح رابطه علت و معلول ذکر شد. وقتی من کتابی را به دوستم میدهم، در این عمل چهار مفهوم از هم تفکیک میشوند؛ من هستم و دوستم و کتاب و عمل دادوستد بین من و دوستم. آیا این مفاهیم چهارگانه در جایی که خالق به مخلوقاتش وجود میدهد نیز صادق است؟! خدا و مخلوق و وجود و خلقت؟ تصور ابتدایی ما همین است که اینجا هم چهار مفهوم را از هم جدا میتوان کرد اما با دقت بیشتر و چند سؤال ساده معلوم میشود چنین تشبیهی در اینجا معنا ندارد. قبل از خلقت، مخلوقی نیست تا وجود را دریافت کند و وقتی یک طرف نباشد داد و ستد نیز معنا ندارد. میماند خدا و رحمتی که از حضرتش پرتو دارد.6
اگر از این زاویه به بحث خلقت نظر کنیم خیلی از معادلات برایمان عوض خواهد شد.
به قول شیخ اشراق7، حقّ سبحانه نور همه نورهاست و وجودش از همه نقصها منزه است و چیزی که در مرتبه اعلی واقع شده، آنچنان بر همهچیز و همهجا سلطه دارد که نزدیک است به همهچیز؛ چه موجودات آسمانی و چه زمینی. پس هیچچیز به ما دورتر و نزدیکتر از نورالانوار نیست، زیرا هیچچیز بزرگتر و روشنتر از او نیست. دور بودن او بهخاطر علوّ مرتبه اوست و نزدیکیاش به جهت شدت ظهور و قوت نور اوست؛ همانطور که میفرماید: «نحن أقرب إلیه من حبل الورید» (ق: 16).
در واقع باید گفت و دانست که حکما در توجه کردن خدا به پایینتر از خود (مخلوقات) ایرادی نمیبینند، بلکه جدا محسوب کردن او و مستقلدیدن مخلوقات را محل اشکال میدانند.
پینوشتها
1. غلامحسین ابراهیمی دینانی، نیایش فیلسوف، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، مشهد، 1377، ص 21.
2. زندگینامه خودنوشت ابنسینا و تکمله آن؛ به نقل از مقدمه حامد ناجی اصفهانی بر شرح کتاب النجاة ابنسینا، فخرالدین اسفراینی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، 1382، ص 35.
3. مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 245.
4. صدرالدین شیرازی، رساله سه اصل، تصحیح سیدحسین نصر، دانشگاه تهران، 1340، ص 152.
5. مهناز کهندانی تفرشی، غرض الهی از دید ابنسینا و مقایسه آن با نظر متکلمان، حکمت سینوی، پاییز و زمستان 1396، شماره 58، ص 42 ـ 45.
6. شهید مطهری، شرح منظومه (مجموعه آثار)، ج 5، ص 345؛ و مهدی حاجیان، چند تمثیل فلسفی امکان فقری ملاصدرا، رشد آموزش قرآن و معارف اسلامی، زمستان 91، شماره 87، ص 14.
7. شیخ اشراق، حکمةالاشراق، (مجموعه مصنفات، ج 2)، تصحیح هانری کربن و سیدحسین نصر و نجفقلی حبیبی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1375، ص 153.