چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳

مقالات

همیشه رو به آفتاب

  فایلهای مرتبط
همیشه رو به آفتاب

من و آرزو لوبیا کاشته بودیم. گلدانهایمان را پشتِ پنجرهی اتاق گذاشته بودیم. مرتّب به لوبیاها سَر میزدیم و خیلی خوب از آنها مراقبت میکردیم. جوانهها خیلی سرحال بودند و خوب رشد میکردند؛ امّا چند روز بود که به سمت پنجره خم شده بودند. ما خیلی نگران بودیم.

آرزو گفت: «شاید لوبیاها مریض شدهاند.» من گفتم: «فکر نمیکنم مریض شده باشند، چون برگهایشان خیلی شاداب هستند.» آرزو گفت: «امید، امروز بابارحمان برای ناهار میآید خانهی ما. چطور است مشکلِ لوبیاهایمان را به او بگوییم؟»

وقتـی بابارحمان موضوع را شنید، لبـخندی زد و گفت: «بچّهها، لوبیاهـای شمـا هیچ مشکلـی ندارند. آنها به آفتاب نیاز دارند. نورِ خورشید، فقط از پنجره به آنها مـیتابد. برای همین، آنهـا برگهـایشان را به سَمت آفتاب خـم کـردهاند تا نور بیشتری دریافت کنند.»

یادِ گلِ آفتابگردان افتادم. گفتم: «بابارحمان، راست است که میگویند گلهای آفتابگردان همیشه رو به خورشید هستند و به سَمت آن میچرخند؟»

بابارحمان گفت: «بله امید جان. آفتابگردان خیلی نور را دوست دارد. برای همین، همیشه رو به آفتاب است. اتّفاقاً میخواهم بعد از ظهر به مزرعهی آفتابگردانِ آقامحمود بروم.  شما دو تا هم مـیتوانید با من بیایید و خودتان از نزدیک گلهای آفتابگردان را ببینید.»

خیلی خوشحال شدیم. آرزو گفت: «حالا چهکار کنیم که لوبیاهایمان دوباره صاف بشوند؟» بابارحمان جـواب داد: «گلـدانهـایتان را هـر چند روز یکبـار مقداری بچرخانید.»

۴۷۷
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، یک کشف ساده، همیشه رو به آفتاب، محمدهادی نیکخواه آزاد
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.