دیرزمانی نمیگــذرد از روزگاری که در سرزمین ما، ایران، درِ مکتبخانهها را بستند. آن زمان در تاروپود درخت دانایی، احساس نیازی واجب و ضروری، یا کاذب و مصنوعی برای تغییر پدیدار شده بود؛ جهانی بهسرعت بــرق و بــاد در هیاهوی دگرگونی بــود. بزرگان دولت، فرهنگ، علم و دانش کشورمان، هم با بهت و حیرت و هم با ترس و وحشــت، به این انفجار پرشرار خیره شده بودند، تا اینکه ســرانجام پیونــد مبارک یا شــاید هم نامبارک ما بــا دنیای جدید بسته شــد. آنچه از این آتشفشان تجدد به ما رســید، عاریتی بود و ما نتوانستیم یا نخواســتیم یا نگذاشــتند این خمیر را با فرهنگ خودمــان ورز بدهیم و آن را متناســب با این آب و خاک و اعتقادات و آدابورسوم این خــاک فرهنگخیز و این کهنبوموبر بپروریم.
هر قدر زمان گذشــت و روزگار دچار تغییر و تحول شد، ما ککمان هم نگزید و با آنچه ساخته و پرداخته بیگانگان بود، خو گرفتیم. دلسوزانی پیدرپی آمدند و هر کدام با تلاش تام و تمــام به اصلاح این نظــام آموزشوپرورش که بین رومی و زنگی گرفتار شــده بود، پرداختند. بزرگان دلســوز و نگران و مشــتاق اسلام و ایران، با تمام توش و تــوان خود دویدند، اما به مقصد مطلوب نرسیدند. کوششها در این داشت و کاشــت به برداشتی که شایسته ملت مســلمان ایرانزمین باشد، منتهی نشد.
این نظام سنتی مثل پیچک دور درخت کهن فرهنگ عظیم ایران که یک ســروگردن از فرهنگ تمامی عالم بالاتر اســت، پیچیده و ما را از رسیدن به قلهای که شایســته آن هستیم، بازداشته است. ما شکوه و بالندگی خود را که هزاران سال در آن شناور بودیم، میخواهیم. همه بزرگان دین و ادب و علم کمر همت بستهاند تا فرهنگ ما را از این صحرای ســوزان و لابهلای این خارهای مغیلان بگذرانند و به سرمنزل مقصود برسانند. شکر خوزستان و شکر هندوستان هر دو شیریناند، اما این کجا و آن کجا. شــکر هندوســتان با آب و خاک ما مناســب نیســت. نظام آموزشوپرورش امروز ما مثل شــکر هندوســتان است. شــکر خوزستان را میخواهیم که طعمش مشام جان جهان را مست میکند. آیا جستوجوی نظامی که طعم تربیت و پرورش در رگ و پوست و تمام سلولهای آن جاری باشد، گناه است!
چون نشوید باغبان از باغ دست تربیت
آب شد سرو چمن چون سرو او بالا گرفت (صائب)
تغییر بنیادی
قرار است در نظام تربیتی ایران اسلامی تغییری بنیادی اتفاق بیفتد. بــا این تحول ریشــهای مدرسه ما مدرسه زندگی خواهد شــد. این دگرگونی بنیادی با تغییر نگاه و باور همــه نیروهایی که در این کار ظریف و پیچیده پیوند خوردهاند، امکانپذیر خواهد بود. بزرگان گفتهاند: «گذشته چراغ راه آینده اســت.» انگار ما عادت کردهایم به آزمونوخطا و این تکرار گره خورده به چیزهایی که سکوت در آن مبارک است تا گفتار! در روزگار جالینوس، حکیم بزرگ یونان، انگشت دست راست یکی از شهروندان شهر آتن بهشــدت درد گرفت. مرد بیمار پیدرپی به مطب طبیبان در رفتوآمد بود. طبیبان ناقص بر انگشــت بیمار دارو میگذاشتند.
روزها گذشــت. داروها بر انگشت مرد اثر نکرد و درد همچنان باقی بود. سرانجام مرد بیمار نالهکنان به خدمت جالینوس رفت. جالینوس روی انگشت مرد دارویی نگذاشت، بلکه روی کتف چپ وی دارو نهاد. دیگــران چون این اتفــاق را دیدند، گفتند این جالینوس چه ابلهی است! درد اینجا و دارو آنجا چه سود دارد؟
زمانی از این اتفاق گذشــت. انگشت مرد بهتر شد. ســبب خوبشدن انگشتش آن بود که جالینوس دانســته بود خلل و مشــکل در اَصل عصب روی داده اســت. جالینوس فهمیده بود اعصاب از دماغ و پشــت است و آن عصب که در کتف چپ برمیآید، بهطرف راست میرود و آن عصب که از طرف راست کتف ظهور میکند، بهطرف چپ میرود.
اکنون نظام آموزشوپرورش سنتی ما حال همان بیمار را دارد که طبیبان بر محل ظهور بیماریاش دارو میگذاشتند و بیفایده بــود. امروز بــزرگان ما پــس از مدتها همت و دقت و رنج و مرارت، جالینوسوار دریافتهاند که ریشــه و عمق درد کجاست و درمان را از کجا باید آغاز کرد تا این نظام بیمار و رنجور به شــادابی روی آورد و ما را در راه پررنگ و بوی فرهنگ اصیل اسلامی و ایرانیمان قرار دهد. باشــد که در این راه پرطراوت و نور و راســتی و صدق و صفا و فضیلت و تواضع و صبر، و در این سفر دست در دست هم، با باور قلبی بــه راه پیش رو و با صداقت به سرمنزل برســیم و راهبری پاکدین و پاکدل باشیم.
برای آگاهی و یادآوری باید پرسید:
- چرا این تغییر و تحول بنیادی ضرورت پیدا کرده است؟
- چه موقعی قرار است این تغییر و دگرگونی بنیادی اتفاق بیفتد؟
- چگونه قرار اســت این تغییر بنیادی اتفــاق بیفتــد؟ آیا این تغییر همهجانبه اســت یا صرفاً یک تغییر بنیادی فرهنگی اســت که تمام ابعاد فرهنگ ما را در گردونه خود جای میدهد؟ ستون خیمه این تغییر بنیادیفرهنگی خواهــد بــود و تغییرات دیگر بــه منزله تیرکهای این خیمه بلندبالا هستند که در بافتن هر تاروپود آن خون دلها خوردهاند و عمرها صرف کردهاند. صدالبته همه این پرسشها با شیوهای مستحکمتر و روشنتر، به شــکل نظری و عملی، دیده شده است. محورهای اساســی دخیل در این تغییر و تحول هم پیشبینی و کاربردی شدهاند. میشود احساس کرد که محور اساسی این تحول آدمها باشــند؛ آدمهایی که هر یک میتواند بهخوبی راهبری این طالبان نو به قله خرد را با باور به این سفر باشکوه با جان و دل بپذیرند تا به آشــیانه سیمرغ قله کوه قاف دست یابند. مدیر و رهبری که این قافله را سرور و سالار خواهد شد، چگونه آدمی میتواند باشد؟
در انتخاب این ناخدای کشتی نظام تربیتی و اسلامی چه ویژگیهایی را باید در نظر داشت؟ این انتخــاب آنقــدر ســخت و طاقتفرساســت که مدیران ارشــد را در هنگام انتخاب تنها پروردگار یارشان خواهد بود تا اگر خواسته یا ناخواسته خطایی رخ دهــد هم به درگاه آفریننــده دو جهان در آشکار و نهان پاسخ گویند. باید باور کرد که نظــام آموزشوپرورش ما در زیر بار همان انتخابهای ناشایســت کمرش شکست و به زانو درآمد. اما کاش شایستگان به مدرسهها راه مییافتند! آن وقت دیگر روزگار ما شاهد خمیدگی پشت فرهنگ نبود. جلالالدین مولوی میگوید:
تیغ چوبین را مبر در کارزار
بنگر اول تا نگردد کار زار
سنت بد کز شه اول بزاد
این شه دیگر قدم در وی نهاد
آنکه مانند است باشد عاریت
عاریت باقی نماند عاقبت
خواجه چون بیلی به دست بنده داد
بیزبان معلوم شد او را مراد