پادشاهی جبّار به ناخدای خود دستور داد 15 نفر از اسیران دشمن را که 15 سرباز نیز مراقب آنها بودند، به جزیرهای منتقل کند تا در آنجا زندانی شوند. ناخدا پذیرفت و پس از سوارکردن اسیران و سربازان، بادبانهای کشتی را برافراشت و راهی جزیره شد. اتفاقاً در راه دریا توفانی شد و نزدیک بود کشتی و سرنشینان آن غرق شوند. ناخدا چارهای ندید جز اینکه کشتی را سبک کند. از این رو به دستیارش گفت: «چارهای نداریم که نیمی از مسافران را به دریا بیندازیم، وگرنه با کشتی به قعر دریا خواهیم رفت.» دستیارش گفت: «حالا کدام مسافران را به دریا بیندازیم؟!»
ناخدا حیلهای به کار بست. گفت: «چارهای نداریم جز اینکه قرعه بکشیم و هر کس قرعه به نام او افتاد، طعمه دریا خواهد شد.»
اما برای اینکه قرعه به نام سربازان پادشاه نیفتد، گفت: «همگی دایرهوار بنشینید و من از یک نقطه نه نفر نه نفر میشمارم. نفر نهم هر کس بود، از کشتی به بیرون پرتاب خواهد شد و این کار را ادامه میدهم تا فقط 15 نفر بمانند.»
البته ناخدا سربازان و اسیران را به ترتیبی کنار هم نشاند که قرعه فقط به نام اسیران اصابت کند. ترتیب نشستنشان اینگونه بود:
1 2 2 1 3 2 2 1 1 3 1 2 5 4
(قرمز: سربازان، آبی: اسیران)
این راه حل را به صورت شعر نیز درآوردهاند:
ز ترکان چهار و ز هندوست پنج
دو رومی تو با یک عراقی بسنج
سه روز و شبی یک نهار و دو لیل
دو باز و سه زاغ و یکی چون سهیل
دو میغ و دو ماغ و یکی همچو دود
ز نه نه شمردن برافتد عنود
و یا:
چهار خرما پنج خار و دو سفید و یک سیاه
سه نشاط و یک غم و یک مأمن و دو بیپناه
دو سوار و سه پیاده یک گل و دو خارزار
نوش دو با نیش یک؛ آنگاه نه نه میشمار
فوری جواب دهید!
1. سه گربه در سه دقیقه سه موش میگیرند. صد گربه در چه مدتی صد موش میگیرند؟
2. ده لنگه جوراب سیاه و ده لنگه جوراب سفید در اتاق تاریکی است. میخواهیم یک جفت جوراب سفید یا سیاه برداریم و بپوشیم. چند لنگه برداریم کافی است؟
3. خیاطی با سه متر پارچه برای یک نفر کت و شلوار و جلیقه میدوزد. سه نفر مشتری آمدهاند:
اولی میگوید: من کت نمیخواهم!
دومی میگوید: من جلیقه نمیخواهم!
سومی میگوید: من شلوار نمیخواهم!
خیاط به چند متر پارچه برای دوختن لباس این سه نفر نیاز خواهد داشت؟
ابوریحان و قصه گندمهای شطرنج!
در سال گذشته در همین مجله قصه پدیدآمدن بازی شطرنج و ماجرای جایزهای را خواندید که مخترع شطرنج از پادشاه هند درخواست کرد. در آنجا گفتیم پادشاه باید به تعداد 18446744073709551615 دانه گندم به مخترع شطرنج میداد و این مقدار گندم از گندمهای موجود در سراسر جهان هم بیشتر بود. بگذریم. حالا برایتان میگویم که ابوریحان بیرونی برای اینکه بتواند بزرگی این عدد را به مردم زمان خودش نشان دهد، طوری که تصور روشنی از آن به دست آورند، چنین گفته است:
«اگر روی سطح زمین 2305 کوه وجود داشته باشد که از هر کوه 10000 رود جاری شود و در طول هر رود 10000 قطار شتر در حرکت باشند و هر قطار شامل 1000 شتر باشد و هر شتر 8 کیسه بار داشته باشد که در هر کیسه 10000 دانه گندم باشد، باز هم تعداد همه این گندمها کوچکتر از عدد بیست رقمی یاد شده خواهد بود.»
آیا شگفتزده نمیشوید؟!