شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

پیامی از سیاره موبیوس

  فایلهای مرتبط
پیامی از سیاره موبیوس
قسمت اول

زنگ تلفنم به صدا درآمد و بیدارم کرد. نگاه کردم ببینم کدام وقتنشناسی است که از خواب ناز مرا محروم کرده. اما شمارهای نیفتاده بود و به جای رقمها، حرفهای عجیب و غریب بر صفحه ظاهر میشدند. نمیخواستم جواب بدهم، اما کنجکاو شدم که ببینم داستان از چه قرار است. گفتم: «فردیناند هستم، بفرمایید.»

صدایی با تأخیر چندثانیهای در جوابم پرسید: «آگوست فردیناند موبیوس، شما خودتون هستید؟»

اسم من فقط فردیناند موبیوس بود. گفتم: «مطمئن هستید که شماره را درست گرفتهاید؟ اسم من آگوست فردیناند نیست. فقط فردیناند موبیوس است.»

صدای پشت خط دوباره با تأخیر گفت: «آها! شما فردیناند دوم هستید. پس درست گرفتم. فردیناند اول شرف حضور دارند؟»

تعجبم بیشتر شد. اما صبر کنید. یکی از اجداد من با من هم نام بوده. گفتم: «گوشی لطفاً چند دقیقه خدمتتان باشد.»

بعد بدون اینکه منتظر پاسخ باشم، دویدم سمت کتابخانه. روی دیوار عکسی از شجرهنامه خانوادگی بود و وقتی 300 سال رفتم عقبتر، رسیدم به این عکس. تقریباً مطمئن شدم که منظور از فردیناند اول همین جد من است. گفتم: «الو. درست حدس زدید، من فردیناند دوم هستم و متأسفانه جد من خیلی وقت است که از دنیا رفتهاند.»

بعد بلافاصله ادامه دادم: «ببخشید، شما خودتان را معرفی نکردید.»

صدای پشت خط گفت: «من شهردار سیاره موبیوس هستم؛ نزدیک ستاره پروکسیما و اسمم گاوس است.»

با تعجب پرسیدم «گاوس!؟»

صدای پشت خط گفت: «بله، گاوس. داستانش طولانی است. این اسمی است که جد تو روی من گذاشت.»

با کمی ترس پرسیدم: «الان 300 سال است که فردیناند اول یا همان خالق اسم شما از دنیا رفته. آنوقت شما هنوز زندهاید؟»

گاوس یا همان صدای پشت خط خندید و گفت: «ببخشید، فراموش کرده بودم که عمر ساکنان زمین کمتر است.»

اما یکدفعه انگار که یاد چیزی افتاده باشد، لحنش عوض شد و گفت: «پس فردیناند موبیوس خیلی وقت است که روی زمین نیست. خیلی بد شد.»

پرسیدم: «حالا چهکارش داشتید؟ من هم مانند جدم که ستارهشناس و ریاضیدان بوده، تخصصم ریاضیات است.»

گاوس گفت: «چه خواندهای؟ ریاضیات؟»

بعد ادامه داد: «این کلمه به گوشم آشناست. به گمانم از زبان جدت شنیده بودم. شاید هم مشکل سیاره ما به همین ریاضیات مربوط باشد.»

کمکم این مکالمه داشت عجیب و عجیبتر میشد. برای لحظهای فکر کردم که هنوز در خواب هستم. اما خواب نبودم. پرسیدم: «حالا این مشکل سیاره شما که همنام خانوادگی من است، چیست؟»

گاوس گفت: «من حدود 300 سال قبل با جد تو آشنا شدم. سیاره ما در آن زمان به شکل یک نوار مستطیلی دایرهای شکل بود (شکل زیر) که یک سمت آن با نور ستاره پروکسیما همیشه گرم و سرسبز بود و روی دیگر آن که نور نمیدید، سرد و لمیزرع بود.

از طرف دیگر، جمعیت ما زیاد شده بود و ساکنان سیاره کمکم داشتند به جان هم میافتادند. من جوانی بودم که به تازگی به عنوان شهردار سیاره انتخاب شده بودم و نمیدانستم چهکار باید بکنم. این را هم بگویم که ضخامت سیاره ما زیاد نیست و با واحدهای اندازهگیری شما ضخامتی حدود 1000 متر دارد. همچنین برای ساکنان سیاره، راه رفتن روی دو سمت سیاره به دلیل وجود جاذبه امکانپذیر است.

یک شب که داشتم به این مشکل سیاره فکر میکردم و به دوردستها خیره شده بودم، در گوشهای از منظومه شمسی در نقطهای از سیاره زمین، نور درخشانی دیدم. به خودم گفتم شاید این نشانهای باشد که باید دنبال کنم. منظومهپیمایم را آماده کردم و راه افتادم. میدانستم که در این سیاره موجوداتی به نام انسان زندگی میکنند. البته ما را از روبهرو شدن با انسانها نهی کرده بودند، اما برای حل مشکل سیاره، هر خطری را حاضر بودم بپذیرم.»

صحبتهای گاوس به اینجا که رسید گفتم: «پس به این فکر افتادید که به زمین حمله کنید.»

گاوس گفت: «شما زمینیها چرا این قدر پیشگویی میکنید؟! صبر داشته باش بچهجان!»

و ادامه داد: «آن شب جد تو را در حالی ملاقات کردم که در حال رصدکردن سیارات بود و خیلی هم از دیدن من متعجب نشد. انگار از وجود سیاره ما اطلاع داشت.

جد تو حتی شکل سیاره ما را هم روی برگههایش کشیده بود. با دیدن برگهها فهمیدم که با یک انسان عالم طرف هستم و او احتمالاً بتواند مشکل سیاره ما را حل کند.»

آن شب فردیناند به من گفت که دمای دو روی سیاره شما با هم خیلی متفاوت است و من مشکل را برای آگوست فردیناند اول تعریف کردم. جد تو از من فرصت خواست. در حالیکه او مشغول فکر کردن بود، من در حیاط خانه قدم میزدم و شیفته گیاهان زمینی شده بودم. به آگوست گفتم که بذر این گیاهان زمینی را به من هم بدهد. فردیناند به من گفت: ما در روی زمین هم روز داریم و هم شب. در روز از نور خورشید استفاده میکنیم و در شب و در نبود نور استراحت میکنیم. سیاره شما اینگونه نیست و یک روی آن همیشه روشن است و یک سمت آن همیشه تاریک. و پرسید: چگونه از مزرعهها در برابر نور همیشگی ستاره پروکسیما محافظت میکنید؟ من به او گفتم که مجبور هستیم سایبانهای متحرکی بسازیم تا جلوی سوختن محصولاتمان را بگیریم.

اینجا بود که جد تو رفت و یک تکه کاغذ نواریشکل آورد.

و دو سر آن را به هم وصل کرد تا نمونک (ماکت) سیاره ما را بسازد. فردیناند دو سر نوار کاغذی را با چسب به هم وصل کرد.

بعد روی بیرونی آن را با رنگ سبز رنگ کرد.

اما به یکباره فکری به ذهنش رسید. نوار کاغذی مستطیلی دیگری برداشت و دو سر آن را به هم نزدیک کرد. اما قبل از اینکه با چسب آنها را به هم وصل کند، یکی از دو سر نوار را °180 تاب داد و سپس دو سر نوار را به هم وصل کرد.

بعد رو کرد به من و گفت: طبق محاسباتی که من انجام دادهام، ضخامت سیاره شما دقیقاً 1024 متر است.

در حالی که از تعجب داشتم شاخ اضافی درمیآوردم، به آگوست فردیناند گفتم: درست است. فردیناند اول ادامه داد: شما باید سیارهتان را یک جراحی فضایی بکنید و آنرا به این شکل دربیاورید. منظورش را فهمیده بودم، اما برای اطمینان پرسیدم: یعنی میگویی سیارهمان را مثل این نوار کاغذی از جایی ببریم و یک سر آن را تاب بدهیم و بعد دوباره بههم بچسبانیم. درست است؟

آگوست فردیناند گفت: دقیقاً! پرسیدم: فایده این کار چیست؟ آگوست گفت: اینطوری سیاره شما دیگر پشت و رو ندارد و فقط یک رو دارد و چون مثل یک تسمه در حال چرخش هم هست، همه جای آن مقابل نور ستاره پروکسیما قرار میگیرد. ضخامتش آنقدر است که بتوانید همهجای آن کشاورزی کنید. اینطوری زمینهایتـان دوبرابر میشـوند. به علاوه به سایبانهای متحرک هم دیگر احتیاجی ندارید.

صحبتهای جد تو آگوست فردیناند موبیوس که به اینجا رسید، هم خوشحال بودم و هم ترسیده بودم. ما منظومهپیما داشتیم، اما انسانهای روی زمین فکر داشتند و میتوانستند با این توانایی فکریشان ابداع کنند. ما با واحد زمانی شما میلیونها سال زندگی کرده بودیم تا به اینجا رسیده بودیم، اما انسان که موجودی چند ده هزار ساله است، توانسته بود چنین پیشرفتی داشته باشد.»

صحبتهای گاوس به اینجا که رسید، پرسیدم: «نگفتی چرا ترسیده بودی.»

گاوس ادامه داد: «خب این توانایی دو رو دارد. روی سبز آن را گفتم، اما سمت تاریکش که مرا آن موقع نگران کرد، این بود که نکند انسان از این ابداعاتش در مسیر درست استفاده نکند. ترسی که الان میبینم بیمورد هم نبوده.»

لابد گاوس در تمام این سالها شاهد خرابکاریهای انسان روی زمین بوده و از ترس انسانها به زمین نزدیک هم نمیشده است.

ارتباط گاوس داشت ضعیف میشد. پرسیدم: «خب، بعد از شنیدن طرح فردیناند اول، تو چهکار کردی گاوس؟»

گاوس گفت: «دیگر خودت باید از نام سیاره که الان به افتخار جد تو سیاره موبیوس است فهمیده باشی. از آگوست بذر گیاهان زمینی را گرفتم و به سیارهام بازگشتم. یک سال پروکسیمایی هم طول کشید تا جراحی فضایی پیشنهادی جد تو را انجام دهیم و چهارسال پروکسیمایی طول کشید تا همه جای سیاره سبز شد. ما هم مثل شما شب و روزدار شدیم. و به افتخار جد تو، آگوست فردیناند موبیوس، نام سیاره را به سیاره موبیوس تغییر دادیم.»

صدای گاوس داشت ضعیفتر میشد. پرسیدم: «ماجرای اسم سیاره را گفتی، ماجرای اسم خودت را نگفتی.»

صدای پشت خط به قدری ضعیف شده بود که دیگر چیزی نمیشنیدم. روی صفحه تلفن این جمله نقش بست: «فردا دوباره تماس میگیرم. این بار نوبت توست فردیناند دوم تا مشکل ما را حل کنی.»

ارتباط قطع شد. تلفن حسابی داغ شده بود. من چیز زیادی درباره آگوست فردیناند موبیوس نمیدانستم؛ جز اینکه خالق نوار موبیوس و یک ستارهشناس بوده است. به اینترنت مراجعه کردم تا شاید اطلاعات بیشتری دستگیرم شود. تنها چیزی که فهمیدم این بود که جد من شاگرد ریاضیدان معروف آلمانی، کارل فردریش گاوس در دانشگاه گوتینگن بوده است. لابد به همین خاطر این نام زمینی را روی شهردار سیاره موبیوس گذاشته بودند. شاید گاوس تأثیر زیادی روی جدم داشته که چنین کاری کرده بود.

انگار که از یک ماجراجویی فضایی برگشته باشم، حسابی گرسنه شده بودم. اما گاوس برای چه مشکلی تماس گرفته بود؟ مجبور بودم تا فردا صبر کنم.

۴۷۱
کلیدواژه (keyword): رشد برهان متوسطه اول، ریاضی و مسئله، پیامی از سیاره موبیوس، محرم ایردموسی
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.