شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

مثل ستاره

  فایلهای مرتبط
مثل ستاره

امروز بابا با کیک تولّد  به خانه آمده است؛ یک کیک پر از ستارهی شکلاتی.

با شادی از بابا میپرسم: «وای بابا! جشن تولّد من است؟»

بابا با خنده میگوید: «نه. ولی خوشحال باش علی جان! امروز صاحب یک خواهر کوچولوی نازنازی شدی.»

میپرم بالا و میگویم: «آخ جون! پس به دنیا آمد! الان کجاست؟»

صدای زنگ در میآید. تندی درِ خانه را باز میکنم. مامان و مامانبزرگ را میبینم. خواهر کوچکم توی بغل مامانبزرگ خواب است. به صورتش نگاه میکنم. مثل ستاره میدرخشد. به بابا میگویم: «اسمش چی باشد؟»

چند اسم زیبا روی تکّههای کاغذ مینویسیم. بابا کاغذها را لای کتاب قرآن میگذارد.

قرآن را جلوی من میآورد و میگوید: «دوست داری خودت یکی از برگهها را از لای  قرآن انتخاب کنی؟»

با خوشحالی دستم را جلو میبرم و میگویم: من؟ آره! خیلی دوست دارم!»

چشمهایم را میبندم. یکی از کاغذها را از لای قرآن بیرون می کشم.

بابا نگاه میکند و میگوید: «بهبه چه اسمی! زینب. زینب یعنی زینت پدر، یعنی پاکیزگی.»

با شادی میگویم: «پس به خاطر همین صورتش مثل ستاره برق میزند!»

بعد بلند می گویم: «از امروز من یک ستاره دارم که روی زمین است و اسمش زینب است.»

مامان، بابا و مادربزرگ میخندند.

۸۳۴
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، قصه‌های گل‌گلی، مثل ستاره، عباس عرفانی‌مهر
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.