در یک تقسیمبندی کلی میتوان یادگیری را به سه نوع تقسیم کرد:
1. یادگیری فردی
2. یادگیری تیمی
3. یادگیری سازمانی
یادگیری فردی: هریک از همکاران مدرسه، متناسب با رشته خود از سواد تخصصی لازم برخوردارند. در ضمن از نظر حرفهای (پداگوژی) نیز همینطور. البته لازم است بهطور مستمر سواد پداگوژیکی همکاران مدرسه روزآمد شود.
یادگیری تیمی: همکاران علاوه بر یادگیری فردی، نیازمند یادگیری از یکدیگرند. چون تجربهها، پیشدانستهها، پیشفرضها، دانش و اطلاعات، برداشتها و باورهای هریک از همکاران میتواند با دیگری تفاوت داشته باشد. لذا لازمه نزدیکشدن دیدگاهها و فهم مشترک در موضوعات گوناگون، یادگیریهای جمعی و تیمی است. این یادگیری از طریق گفتوگو، مباحثه، انجام کار مشترک، و نقد و بررسی مشترک حاصل میشود.
سطح عمیقتر این یادگیری از طریق تعامل حاصل میشود. تعامل یعنی کنش متعامل. یعنی هریک از افراد نسبت به نظرات دیگران، دلایل پذیرش و عدم پذیرش خود را بگوید و بحثی عمیق در تیم به جریان بیفتد تا افراد به موضوع موردبحث به اجماع برسند. این فرایند کمک خواهد کرد همه افراد از هم بیاموزند و به یادگیری هم کمک کنند. در این فرایند زمینه همدلی و به جای رقابت، زمینه همیاری فراهم میشود.
یادگیری سازمانی: آرانی (1398) با بهرهگیری از نظرات پیتر سنگه، درسپژوهی (یادگیری تیمی همکاران در مدرسه) را زمینهساز تحقق یادگیری سازمانی (مدرسه یادگیرنده) میداند و به نقل از ایشان بیان میکند: یادگیری نیازمند تحول بنیادی در طرز تفکر انسان، بازسازی مداوم آموختهها، بازاندیشی مستمر رفتار، بهسازی تدریجی فرایندهای عمل و حرکت اساسی برای وارسی بیامان پیشفرضهای ذهنی و آزمون مداوم تجربههای فردی و اجتماعی است. این تصور از یادگیری، با آنچه در محاورههای روزمره به معنای دریافت، حفظ و بازپسدادن اطلاعات، متداول است، بسیار تفاوت دارد.
یادگیری زاینده و مبتنی بر بازاندیشی عمل و بازبینی الگوهای ذهنی در قلب و ذهن انسان نفوذ میکند و آگاهی و تغییر رفتار را در پی دارد. به انسان قابلیت ارتباط مؤثر با جهان خارج از ذهن را میدهد و از این طریق چشماندازهای تازهای پیش روی او میگذارد. قابلیتهای انسان را گسترش میدهد و بر توانایی خلاقیت و نوآوریهای او میافزاید. دانش حرفهای برای توسعه مهارتهای بازاندیشی از طریق این نوع یادگیری تولید و ترویج میشود.
یادگیری در مدرسههایی که بهمثابه سازمان یادگیرنده هستند، غالباً فرایندگراست. معلمان و عوامل مدرسه آنگاه که میکوشند به نحوه تفکر و تعامل خود بیندیشند و بنیان فکری خویش را وارسی کنند، بهتدریج آماده میشوند قابلیتهایشان را برای تفکر، گفتوگو، آگاهی، یادگیری و تعامل به شیوه نوین توسعه دهند. در چنین شرایطی یادگیری سازمانی گسترش مییابد و جوانههای نوآوری سربرمیآورند.
افزایش آگاهی حاصل از گفتوگو با خود و تعامل با دیگران و شنیدن نظرات متفاوت، نگاه افراد را تغییر میدهد و زاویه دید آنان را از مناسبات ماشینی، کمی و مادی در محیطی که در آن فعالیت میکنند و احتمالاً بر حیات سازمانهای اجتماعی تأثیر مستقیم دارند، به خودآگاهی، پیشفرضهای ذهنی، احساس مشترک از ماهیت و هدف سازمانی، فرایند عمل و تصورات نفوذناپذیر خود از شرایطی که در آن کار میکنند، متوجه میکند.
برای تبیین و بازبینی نگرشها، پیشفرضها و باورهایی که بهطور کلی ادراک آدمی از جهان را میسازند و بهطور عمیق بر رفتار انسان تأثیر میگذارند، دو نوع مهارت لازم است: بازبینی و بازاندیشی.
بازبینی به انسان کمک میکند به آرامی و با دقت در فرایندهای تفکر خود تأمل کند و دریابد که الگوهای ذهنی چگونه شکل میگیرند.
بازاندیشی به آدمی کمک میکند در جریان گفتوگو و سهیمشدن در فرایند تبیین پیشفرضهای خود با دیگران، آگاهی خود را نسبت به کیفیت نگرشها و تصویرهای ذهنی خویش افزایش دهد و تأثیر آن را در عمل ارزیابی کند.
دانشی که میتواند به توسعه مهارتهای بازبینی و بازاندیشی عمل کمک کند و ظرفیت و توانایی عمل اثربخش (تغییر) را توسعه دهد،«علم عمل» است. هدف این دانش، تبیین دلایل و باورهای نهفته در لایههای زیرین عمل انسان، گسترش یادگیری زاینده، ترویج گفتوگو با خود و دیگران، یادگیری و تفکر در حین عمل، و برنامهریزی بهمثابه یادگیری است.
نظریهپردازان «علم عمل» بر مهارتهای گفتوگو، پرسشگری، مباحثه، بازاندیشی در عمل، خودآموزشی، تفکر ژرفاندیش و انتقادی، تبیین پیشفرضها و باورها، تجربه و تحلیل نگرشها، بازسازی الگوهای ذهنی، تفکر و یادگیری در عین عمل، خودارزیابی و آزمون تجربهها تأکید میکنند.
از نظر آرانی، خودآموزی، خودنوسازی و خوداندیشی از طریق یادگیری در حین عمل گسترش مییابد و موجبات بهسازی مستمر نگرشها و عمل انسان را فراهم میکند.
تقریباً همه مباحث مربوط به ماهیت و مفهوم سازمان یادگیرنده در صدد آناند که افراد سازمان را یاری دهند تا به فهم مشترکی از تفکر راهبردی دست یابند، در تجربه و دانش یکدیگر سهیم شوند، تصویر دقیقی از مأموریت سازمان برای همکاران ارائه دهند، افراد سازمانی را برانگیزند تا برای بینش و عمل یکپارچه و منطقی گرد هم آیند و با یکدیگر به گفتوگو بپردازند، آنها را به بازاندیشی عمل خود دعوت کنند و الگوهای ذهنی مشترکی را در میان آنها توسعه دهند.
تحلیل و نتیجهگیری
با تحلیل یادگیری در معنای فوق، یک سؤال کلیدی مطرح میشود و آن اینکه فرایند آموزش و توانمندسازی معلمان چگونه است؟ آیا دورههای ضمن خدمت فعلی میتوانند زمینه یادگیری تیمی و شکلگیری مدرسه یادگیرنده را فراهم آورند؟
به نظر میرسد تحول اساسی در نظام آموزش معلمان (مربی، مشاور، مدیر و ...) حاصل میشود. برای این کار مهم چندمحور پیشنهاد میشود:
1. مدرسهمحورشدن دورههای آموزشی معلمان. یادگیری معلمان با عمل آنها گره خورده است. لذا توسعه فرهنگ درسپژوهی (یادگیری تیمی معلمان) میتواند در ارتقای دانش و بینش معلمان مؤثر باشد.
2. واگذاری مسئولیت بهسازی معلمان به گروههای آموزشی. گروههای آموزشی ظرفیت مهمی هستند که میتوانند مسئولیت توانمندسازی معلمان را بر عهده بگیرند. مهمترین وظیفه سرگروههای درسی (گروههای آموزشی) نظارت بر عملکرد معلمان است. این نظارت با هدف رشد و بالندگی معلمان صورت میگیرد. لذا بر اساس تحلیل عملکرد معلمان میتواند برنامه آموزشی مناسب را با کمک خود معلمان طراحی و اجرا کند.
3. نقشآفرینی سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی و بهسازی معلمان. معلمان وظیفه اجرای برنامههای درسی را بر عهده دارند. بنابراین، همواره نیازمند نوسازی هستند. سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی باید برنامه توانمندسازی معلمان را تهیه کند. در این برنامه باید شایستگیهای مورد انتظار و شرایط دستیابی معلم به این شایستگیها مشخص شوند تا در مرحله اجرا، با کمک سرگروههای آموزشی، زمینه آموزش مستمر معلمان فراهم شود.
4. بهرهگیری از مجلات عمومی و تخصصی رشد بهعنوان یکی از منابع مهم آموزشی معلمان تلقی شود تا در مراحل آزمون و سنجش تخصصی و حرفهای معلمان مورد استفاده قرار گیرد.
5. با برقراری انسجام و هماهنگی بین آموزش دانشجومعلمان دانشگاه فرهنگیان و ... با نظام برنامه درسی، دانشجومعلمان در مدرسهها کتابهایی را درس خواهند داد که سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی برای دانشآموزان طراحی و تدوین کرده است. لذا آشنایی دانشجومعلمان با رویکردهای آموزشی این کتابها بسیار مهم است و باید فرایندی اتخاذ شود که این هدف تحقق پیدا کند.