شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

تصمیم بهاره

  فایلهای مرتبط
تصمیم بهاره

سوگلی گـفت: «می‌‌گویم: خاله نگین جان! خاله‌ی مهربان! داشتم اتاق را جارو می‌کردم. ‌خواستم طاقچه را دستمال بکشم که دستم به کاسه‌ی شما خورد. کاسه‌ غلتید، افتاد و شکست.»

خانم معلّم در زنگ فارسی داشت داستان سوگلی را می‌خواند. بهاره حواسش به داستان بود. این قسمت داستان را که شنید، به فکر فرو رفت. چقدر شبیه سوگلی شده بود. دیروز، توی زنگ تفریح داشتند وسطی بازی می‌کردند. حانیه چند امتیاز به گروه مقابل داد. بهاره هم عصبانی شد و سرش داد زد. بهاره به خودش حق‌می‌داد. آخر حانیه خیلی بد بازی می‌کرد.

بهاره تصمیم خودش را گرفت. حالا دیگر خیلی هم به خودش حـق‌نمی‌داد. زنـگ تفریح که خورد، دست حانیه را گرفت. آهسته گفت: «ببخشید، من دیروز اشتباه‌کردم.»

حانیه مقداری آجیل از جیبش درآورد و گفت: «بیا با هم بخوریم.»

بهاره نفس راحتی کشید. حانیه، مثل ننه‌گلی و خاله نگین مهربان بود.

نظرت درباره‌ی تصمیم بهاره چیست؟ من فکر می‌کنم وقتی از این جور تصمیم‌های شاید قدری سخت می‌گیریم و به آن عمل‌می‌کنیم، یعنی انسان قوی و شجاعی هستیم. با من موافقی؟‌

 



 


۸۹۸
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، دوست من سلام، تصمیم بهاره، نفیسه نجفی قدسی
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.