آن روز موضوع درس فارسی «شجاعت» بود.
یکی از بچهها از روی کتاب میخواند: «انسانها، افزون بر شجاعت و قدرت بدنی، به شجاعت دیگری هم نیاز دارند، شجاعتی که به آن شجاعت اخلاقی میگویند.»
سپیده پرسید: «اجازه خانم، چه کارهایی باید انجام دهیم تا شجاعت اخلاقی داشته باشیم؟» خانم کریمی از بچّهها خواست که نظرشان را بگویند. راحله گفت: «مثلاً وقتی کسی زور میگوید، به حرفش گوش ندهیم.» دو نفر دیگر هم نظرشان را گفتند. قرار شد همه به این موضوع فکر کنند و جلسهی بعدی دربارهاش گفتوگو کنیم.
لیلی و زهرا هر روز با هم پیاده از مدرسه به خانه برمیگشتند. این پیادهروی و صحبتکردنها، پایان شیرینی برای یک روز درسی بود. هر روز در راه برگشت، از کنار مسجد محلّهشان رد میشدند و این نوشته را میدیدند: امام علی(ع): «المعذره برهانالعقل» عذرخواهی دلیل خردمندی است. لیلی و زهرا هر روز چشمشان به این حدیث که روی تابلوی یاسیرنگی بر دیوار مسجد نصب شده بود میافتاد. یکدفعه توجّه لیلی به تابلو جلب شد. انگار اوّلین بار بود که آن را میخواند. گفت: «زهرا به نظر تو این حدیث به موضوع شجاعت اخلاقی مربوط نیست؟» زهرا کمی فکر کرد. یاد روز قبل افتاد. دیروز در حیاط خانه با پدر و برادرش وسطی بازی میکردند. پدر توپ را محکم به زهرا زد و او خیلی دردش آمد. پدر او را بوسید و آرام معذرتخواهی کرد. در آن لحظه زهرا حس کرد پدرش بهترین پدر دنیاست. بلند گفت: «درست میگویی لیلی. پذیرفتن اشتباه، شجاعت میخواهد.» آن روز، راه برگشت از مدرسه، شیرینتر شده بود. زهرا از لیلی خواست که جلسهی بعد در زنگ فارسی، این حدیث را در کلاس بگوید و دربارهاش صحبت کنند.