شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

نان مهربان

  فایلهای مرتبط
نان مهربان

دو تا نان توی سفره بودند؛ هر دو سنگک. یکی کنجدی. یکی ساده. آن که کنجدی بود، هر دو رویش کنجد داشت. آن که ساده بود، هیچ رویش کنجد نداشت.

نینا آمد نان بردارد. با خودش گفت: «نان ساده بردارم یا نان کنجدی؟» بعد بلند گفت: «نان کنجدی!»

نان ساده شنید. ناراحت شد. به نان کنجدی گفت: «کسی من را دوست ندارد. همه نان کنجدی دوست دارند.»

نان کنجدی دلش سوخت. نمیخواست نان ساده ناراحت باشد. با خودش فکر کرد. یک فکر بکر کرد.

به نان ساده گفت: «اینکه غصّه ندارد!»

بعد یک تکان به خودش داد. کنجدهای یک رویش ریخت روی سفره. به نان ساده گفت: «اینها مال تو!»

نان ساده خوشحال شد. کنجدها را برداشت. آنوقت شد نان سنگک کنجدی. یک رویش کنجد داشت، یک رویش کنجد نداشت. نان سنگگ کنجدی دیگر هم یک رویش کنجد داشت، یک رویش کنجد نداشت.

دو تا نان سر سفره بودند. هر دو سنگک. هر دو کنجدی. نینا از هر کدام یک تکه برداشت. با کره و مربّا لقمه کرد و خورد. بعد گفت: «خدایا شکرت! چه لقمهی خوشمزّهای!»

۵۰۰
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، قصه، نان مهربان، معصومه ربیعی
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.