امروز با وسایلِ بازیافتی یک آدمآهنـی درست کردم. با گوشی مامانم از آن عکس گـرفتم. دلم مـیخواست همه ببینند چـه کاردستی قشنگی دُرست کردهام. پیشِ مامانم رفتم و گفتم: «میخواهم عکسِ آدمآهنی را برای همه بفرستید. خاله مریم هم عکسِ بافتنیهایش را برای همه فرستاد!»
مامان گوشـی را از دستم گـرفت و عکس را نگاه کـرد. بعد، کـاری را که خواسته بودم، انجام داد. زیاد طول نکشید که دینگدینگها شروع شد. چند نفر برایم شکلک (استیکر)های بامّزه فرستادند. مادربزرگ هم برایم یک پیام صوتـی فرستاد و از کارم تعریف کرد.
ذوق کردم. توی دلم گفتم معروفشدن خیلی کِیف دارد. باید یک عالمه کاردستی درست کنم و از همهشان عکس بگیرم. شاید بهتر باشد خودم هم توی عکسها باشم. یاد خاله مریم افتادم. چرا هیچوقت عکسِ خودش را کنارِ بافتنیهایش نمیگذاشت؟ اینطوری همه او را مـیشناختند.
رفتم به سراغ مامان و از او پرسیدم. به او گفتم: «چرا خاله مریم که دیگران از روی عکس، بافتنیهایش را میخرند، عکسِ خودش را هم کنار آنها نمیگذارد؟ من و آدمآهنی که دلمان میخواهد خیلی معروف بشویم!»
مامان کمی فکر کرد و گفت: «اگر اصرار داری عکسِ خودت هم کنار کاردستیهایت باشد، باید بروی لباس مناسب بپوشی. تازه اینطوری ما میتوانیم آنها را برای چند نفر بفرستیم.»
غُر زدم: «چند نفر کم است... کاری کنید آدمهای زیادی عکسِ ما را ببینند! قول میدهم کاردستیهای خوبی دُرست کنم!»
مامان کنارم نشست و گفت: «به نظرت خـالـه مـریم دوست دارد توی خانهی بدونِ در زندگی کند؟ یا خودِ ما دوست داریم همینطوری همهی آدمهای دیگر را به خانهمان راه بدهیم؟»
زود جواب دادم: «معلوم است که نه! نمیشود.»
مامان دوباره گفت: «تو دوست داری دیگران هر لحظه، زنگِ خانهی ما را بزنند؟ یا همیشه دربارهی همهی کارهای ما نظر بدهند؟»
دوباره گفتم: «نه! نه! این اصلاً خوب نیست.»
مامان گفت: «خُب، گوشی تلفن همراه و امکاناتش هم شبیه همین است. مثلاً عکسها و اطّلاعاتِ خاله مریم توی گوشی تلفن همراهش، مثل وسایل خانهاش هستند. پس فقط مالِ خودش هستند. او باید اجازه بدهد که کسی آنها را ببیند. برای همین، خوب دقّت میکند و همهی عکسهایش را مقابل دید همه نمیگذارد.»
گفتم: «فهمیدم، یعنـی او دوست دارد دیگـران فقط عکسِ بافتنـیهایش را ببینند، نه خودش را؟»
مامان حرفم را تأیید کرد: «دقیقاً! مثلاً بعضی وقتها خودِ ما مهمان دعوت میکنیم و توی خانه از او پذیرایی میکنیم. این طوری خیلی شاد و راضی هستیم. گاهی هم بعضی از وسایلمان را به کسانی که دلمان میخواهد، نشان میدهیم. عکسها و فیلمهای توی گوشی هم همینطور است. باید حواسمان باشد چه عکسی را برای چه کسی و چه موقع میفرستیم.»
یادِ جعبهی صدفهـایم افتادم که فقط دوست داشتم دوستانِ صمیمیام آن را ببینند، نه کسِ دیگری.
مامان گفت: « ما نباید برای غریبههـا یا کسانی که از نزدیکانِ ما نیستند، هر چیزی را بفرستیم، هر چیزی مثل عکس و فیلم از خودمـان یا چیزهـای دیگر. تازه بـاید حواسمان باشد توی عکس چـهجـور لباس و پوششی داریم.»
مامان درست میگفت. یادم افتاد چند روز پیش که توی پارک عکس گرفتیم، به او گفتم دوست ندارم عکسم را به کسی نشان بدهد.
بعد، مـامان گفت: «امّا آقای آدمآهنی الان یک عالمه معروف شده است، چون توی گروه خانوادگی، همه او را دیدهاند.»
خندیدم و گفتم: «پس اسمش میشود آدمآهنی معروف!»