شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

ابرک خوش‌حال

  فایلهای مرتبط
ابرک خوش‌حال
زمستان است. ابرک، همان ابر کوچک، می‌خواهد برفش را یک جایی ببارد.

1. ابـرک از بـالای گـلهای نرگس رد میشود. میخواهد برفش را ببارد که گلنرگس میگوید: «وای وای! نه. اینجا نه. یخ میکنم!»

2. «ابرک به بوستان میرسد. پیرزنی روی نیمکت نشسته است. ابرک میخواهد برفش را روی سر پیرزن بریزد. پیرزن خودش را لای ژاکت گرمش میپوشاند و میگوید: «وای وای! نه. اینجا نه. یخ میکنم!»

3. آنطرفتـر چنـد گنجشک روی زمین دانه میخورند: «ابـرک مـیرود بـالای سـرشان. گنجشکها میگویند: «جیـکـو جیـک، اینجا نه. اینجا یخ میکنیم!»

4. ابرک میخواهد برفش را روی یک درخت کوچک بریزد. درخت میگوید: «نه نه. اینجا نه! اینجا شاخههایم میشکنند!»

5. ابرک به حیاط خانه‌‌ی ما میرسد. میخواهد برفش را روی بند رخت بریزد. لباس روی بند میگوید: «نه نه، اینجا نه، وگرنه خشک نمیشوم!»

6. ابرک از یک طرف خانهی ما به طرف دیگر میرود میشود. بچّهها دارند آدمبرفی درست میکنند. برف کم است و به سر آدمبرفی نمیرسد. یکی از بچّهها میگوید: «حیفشد! برف تمام شد!»

ابرک از آن بالا صدایش را میشنود.

7. ابرک پایین میآید. میخندد و با خوشحالی شـروع به باریـدن مـیکند. یک کُپّـه برف درست میشود.

8. بچّهها با خوشحالی سر آدمبرفی را درست میکنند. ابرک هم با خوشحالی میگوید: «آخرش من هم یک کار خوبی انجام دادم.»

۴۳۹
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، قصه‌های دیدنی، ابرک خوش‌حال، آمنه صادقی
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.