بابابزرگِ آرمان از روستایشان به خانهی آنها آمده بود. یک روز بعد، آرمان دید بابابزرگ دارد سطل زباله را به پشتبام خانه میبرد. به بابابزرگ گفت: «بابابزرگ اشتباهی نمیروید؟ چون جای زبالهها پایین و در سطل زبالهی سرِ کوچه است.»
بابابزرگ گفت: «نه هر زبالهای نوهی گلم! ما در روستا با زبالههای تر مثل پوست میوهها، باقیماندهی غذاها و نان، «خشکاله» درست میکنیم.»
آرمان با تعجّب پرسید: «یعنی اینطور چیزها را دور نمیریزید؟»
بابابزرگ گفت: «وقتی میتوانیم با استفاده از آنها برای دامهایمان غذا تهیه کنیم، چرا باید آنها را دور بریزیم؟»
آرمان تا آن روز تصوّر نمیکرد بشود آشغال را به غذای دام تبدیل کرد. او به بابابزرگ کمک کرد تا زبالههای تری را که از زبالههای خشک جدا کرده بود، روی پشتبام پهن کند تا خشک شوند. وقتی آرمان داشت کمک میکرد، از بابابزرگ پرسید: «چرا باید زبالههای تر را خشک کنیم؟»
بابابزرگ جواب داد: «چون اگر خشک نشوند، سریع کپک میزنند و بوی بد میگیرند. البتّه باید برچسب، کاغذ یا سایر موادّ غیر خوراکی را هم از آنها جدا کرد که وقتی دام آنها را میخورد، آسیب نبیند. اینطوری هم حجم زبالههای تر کم میشود و هم شیرابههایی که از جمعشدن این زبالهها تولید میشود و به محیط زیست آسیب میزند، به حدّاقل میرسد.»
آرمان کمی فکر کرد و گفت: «پس اینطوری، میشود در هزینهی خرید خوراک دام کلّی صرفهجویی کرد!»
بابابزرگ درحالیکه با دستکش، زبالههای تر را روی نایلون پخش میکرد گفت: «آفرین به عقل اقتصاد مقاومتیات باباجان! تازه در این روش، پوست سخت بادام، گردو و تخممرغ را هم میتوان به کود تبدیل کرد و پای گلدانها و باغچهها ریخت.» آرمان دوباره به فکر فرو رفت.
بابابزرگ از او پرسید: «باز داری به چه فکر میکنی؟» آرمان گفت: «به اینکه ما در آپارتمانمان چند تا گلدان داریم، ولی حیوان و دام نداریم که این خشکالهها را به آنها بدهیم بخورند!»
بابابزرگ خندید و گفت: «فکر آنجا را هم کردهام باباجان! شهرداریها در بیشتر شهرهای بزرگ، مکانهایی را برای جمعآوری خشکالهها اختصاص دادهاند. خشکالهها از آنجا به دست دامداران میرسند.یکی از این مکانها، چهار تا خیابان بالاتر از خانهی شماست. تازه کسانی که خشکاله تحویل بدهند، جایزه هم میگیرند!»
آرمان با خوشحالی گفت: «پس جایزهاش مال من بابابزرگ!»
بابابزرگ گفت: «شرمنده باباجان!» قول جایزهاش را به مامانت دادم تا راضی شود زبالههای خشک و تر را جدا و در پشتبام خشک کنم.»
آرمان با خنده گفت: «اشکالی ندارد بابابزرگ، هر جایزهای به مامان بدهید، آخرش مال خودم میشود!»
شما هم اگر در خانه خشکاله درست میکنید، عکس آن را از طریق پیوند ارتباط با ما ارسال کنید.