مهدیار دوست دارد وقتی بزرگ شد، معلّم بشود؛ درست مثل آقا معلّمشان. این نامه را مهدیار و دوستانش به مناسبت روز معلّم نوشتند و به آقا معلّمشان هدیه دادند.
«ـ آقا معلّم عزیزم، یک بار که امتحانم را خوب نداده بودم، خیلی غصّه میخوردم. ولی شما اشکالاتم را با حوصله برطرف کردید و من امتحان بعدی ام را خیلی بهتر دادم. میدانم شما خیلی به فکر آیندهی ما بچّهها هستید.»
«ـ شما حتّی وقتی خیلی خستهاید، لبخند به لب دارید و صورتتان شاد و خوشحال است. من این ویژگی خوب شما را هیچوقت فراموش نمیکنم.»
«ـ معلم مهربانم، یک روز شما ناراحت و بدحال بودید. من پرسش کلاسیام را خوب جواب ندادم. شما از دست من ناراحت شدید. فردای آن روز، من را صدا زدید و شرایط خودتان را توضیح دادید و از من دلجویی کردید. من از این همه مهربانی شما یادگرفتم که میشود گاهی اوقات از افراد کوچکتر از خودم هم عذرخواهی کنم.»
«ـ همهی بچّههای کلاس میدانند شما خیلی دوستشان دارید. ما قدر زحمتهای شما را میدانیم.»