موضوع بحث ما خلاقیت و کارآفرینی است. تعریف خلاقیت یکی از موضوعات چالشبرانگیز است و دیدگاههای متفاوتی در این خصوص وجود دارد. تعریف شما از خلاقیت چیست
با توجه به اینکه میخواهم موضوع را به مدیریت آموزشی و مدیریت مدرسه ربط دهم، خلاقیت را به حساسشدن و آگاهشدن از مسائل و کمبودها و تنگناها و بعد جستوجوی راهحلهای متعدد برای حل آن مسئله تعبیر میکنم. البته آن راهحل، راهحلی بیهمتا، بینظیر، بدیع و نو است و نباید تکراری باشد و باید با کمترین هزینه و در کوتاهترین زمان ممکن، بالاترین کارایی و بهرهوری را داشته باشد.
میگویند، اولین گروه از فضانوردان که به فضا رفتند و برگشتند، گفتند یکی از چالشهای ما این بود که خودکارهای ما آن بالا نمینوشتند. گروهی گفتند پنج سال به ما وقت بدهید در این خصوص پژوهش کنیم تا خودکاری مناسب طراحی شود. یکی هم گفت، «خوب با خودتان مداد ببرید!» بنابراین، از نظر من خلاقیت چیز پیچیدهای نیست. خلاقیت یعنی نگاه به داشتهها. خلاقیت یعنی حساسبودن به مسائل، آگاهشدن از آنها و بعد تفکر درباره مسئله و یافتن راهحل.
آیا خلاقیت نیاز ضروری مدیر مدرسه است؟ بسیاری از مدیران مدرسهها بدون خلاقیت هم دارند کار میکنند.
من روی پروژههای زیادی با عنوان «غنیسازی مدرسه» کار کردهام. پژوهشگران بسیاری از جمله گاردنر نشان دادهاند، همه ما و حتی نوابغ از کمترین ظرفیت مغزی خود استفاده میکنیم. مدیر مدرسه میتواند این سؤال را از خود بپرسد که من چه کاری میتوانم انجام دهم تا ظرفیت مغزی خود، معلمان و دانشآموزان و اولیا را بالا ببرم. در مدرسه غنی، همه رشد میکنند؛ هم مدیر مدرسه، هم معلمان، هم دانشآموزان و هم اولیا، به همین دلیل یکی از نسخههای پیچیدهشده صاحبنظران علوم تربیتی و روانشناسان تربیتی این است که مغز را با چالش مواجه کنید. مدیر مدرسه یک راهبرد دارد؛ اینکه کل مدرسه را به چالش بکشد. از نظر من خلاقیت مترادف است با پرسشگری. اگر مدیر خود به پرسشگری برسد و مثلاً از خود بپرسد من چه میتوانم بکنم که جلسه شورای معلمان بهرهوری بهتری داشته باشد، یا چه کنم دانشآموزان بیشتر به کتابخانه مدرسه مراجعه کنند، یا چه کار کنم دانشآموزان به جای دعواکردن با هم رفیق باشند، میتواند مؤثرترین و اثربخشترین راهبرد خلاقیت را در مدرسه به وجود آورد.
اگر فکر کنیم خلاقیت با پرسشگری و تولید پاسخهای متعدد و متنوع فرق دارد، در اشتباهیم. آیا مدیر مدرسه نمیتواند یک تخته سفید در حیاط مدرسه بزند و هفتهای یک سؤال روی آن مطرح کند؟ مثلاً بچهها چکار کنیم که فضای زنگ تفریح را شاد کنیم؟ این دعوت به تفکر است و طبیعی است دانشآموزان به فکر میافتند ایدههای ناب تولید کنند. اگر مدیر مدرسه آن ایدههای ناب را به برنامه تبدیل کند، مدرسه رشد خواهد کرد. وقتی معلمان و دانشآموزان ببینند در مورد سرویس بهداشتی ایدهای دادهاند که گروه مدیریتی مدرسه آن را اجرا کردهاند، نسبت به مدرسه تعلق خاطر بیشتری خواهند داشت.
نگاه به خلاقیت در مدرسه معمولاً درسی است. یعنی به این فکر میافتیم که مثلاً در درس ریاضی یا هنر چه کنیم تا دانشآموزان با خلاقیت آشنا شوند. در نهایت، خلاقیت به موضوعی درسی تبدیل میشود. اما نگاه شما به خلاقیت عملگراست و اینکه کل مدرسه نگاه خلاقانه داشته و محیط مدرسه چالشبرانگیز باشد. آیا زمینههای این نگاه در مدرسه فراهم است؟ آیا انگیزه آن در مدیران موجود است؟
یک بار در دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران با دانشجویان به یک مدرسه ابتدایی رفتیم. قرار شد کاری کنیم که صحبتهای معلمان در زنگ تفریح به جای خانه و ملک و طلا تغییر کند و به سمت بحثهای حرفهای برود. با مدیر مدرسه هماهنگ کردیم و چیدمان دفتر مدرسه را بهطور کلی تغییر دادیم. معلمها که وارد شدند، تعجب کردند. یکی از آنها رفت سراغ قفسه کتابها و گفت این کتاب اینجا بوده و من دنبالش میگشتم. دیگری رفت سراغ وسایل آزمایشگاه و گفت این وسیله آزمایشی را داشتیم و من نمیدانستم. خود مدیر هم از وجود آنها خبر نداشت. وقتی مدیر وارد عمل شود، با عملگرایی میتواند مدرسه را به مدرسه متفکر و هنرمند تبدیل کند. ما کجا در تربیت مدیر مدرسه به این توانمندیها توجه کردهایم؟
معتقدم، اگر میخواهیم مدیر انگیزه پیدا کند، باید شرایط را مهیا کنیم. یکی از مواردی که به مدیر انگیزه میدهد، دادن اختیار و آزادی عمل است. در حال حاضر مدیران ما اختیار و آزادی عمل ندارند. مدیران ما کار را درست انجام میدهند، در حالیکه مدیر خلاق مدیری است که «کارِ درست» را انجام بدهد. مدیری که کار را درست انجام میدهد، مدیر بخشنامهای است. مدیری که استقلال عمل و دانش کافی داشته باشد، با اختیار و آزادی عمل، خلاقیت و انگیزه پیدا میکند. انگیزه مدیر در استقلال است. یکی از مهمترین و اثربخشترین مؤلفههای توانمندسازی مدیر «استقلال عمل» است. مدیر ما وقت ندارد پاسخ بخشنامهها و دستورالعملها را بدهد. در نتیجه انگیزه هم ندارد. ما مدیر را همان روز اول میترسانیم که اگر این کارها را نکنی عزل میشوی.
اگر میخواهیم مدیر انگیزه داشته باشد، اول باید به او استقلال بدهیم. دوم به او آموزش بدهیم و توانمندش کنیم. ما نظامی برای تربیت مدیر نداریم. هر معلمی در کلاس خوب عمل کند، فکر میکنیم برای مدیریت هم خوب است. در حالیکه شاید توانایی برقراری ارتباط با همکاران را نداشته باشد. من دنبال انگیزههای بیرونی نیستم، بلکه دنبال انگیزههای درونی میگردم که ویلیام گلاسر آن را «مدیریت هدایتی» تعبیر میکند. او میگوید مدیر زمانی انگیزش درونی پیدا میکند که احساس کند استقلال و آزادی عمل دارد. در این صورت تمام تلاش خود را فراتر از انگیزه برای انجام آن کار خواهد کرد.
ما چقدر تلاش میکنیم مدیر خودش را دوست داشته باشد؟ گاهی از مدیران میپرسم «اولویت شما کیست»، میگوید همسرم، فرزندم یا خانوادهام. هیچوقت نمیگوید خودم. میپرسی برنامهات برای داشتن زندگی موفق چیست، پاسخ دقیق ودرستی نمیدهد.
شما سالهاست روی موضوع غنیسازی مدرسهها کار کردهاید. دنبال چه تحولی هستید؟
من به دنبال مدیر متحول نیستم، بلکه دنبال مدرسه متحول هستم. در یزد طرح غنیسازی را اجرا کردیم. عنوان طرح «بهبود کیفیت» بود. من در ابتدای تمام کارگاههای آموزشی میپرسیدم «چه احساسی دارید». تا وقتی تکتک افراد از احساس خود سخن نمیگفتند، شروع نمیکردم. چون برای من بیان احساس و سواد عاطفی مهم و آرزویم این است که سواد عاطفی به دل مدرسه برود. بعد از مدتی، برای دیدن یکی از مدرسهها رفتیم. دیدم بچهها با گل و ضبط خبرنگاری برای استقبال آمدهاند. از من پرسیدند: «آقای حوریزاد از کارگاه طرح بهبود کیفیت چه احساسی دارید؟»، گریهام گرفت. خم شدم و زمین را بوسیدم و گفتم خدا را شکر! من مدرسه متحول دیدم. چند کلاس در آن مدرسه رفتیم که در همه بحث از احساس بود. همه از تخته پرسشگری حیاط مدرسه و از آبزنیدانی (آکواریومی) که خودشان درست کرده بودند، میگفتند. احساس کردم مدرسه میتواند متحول شود، منتها مدرسهای که مدیرش اهل جسارت باشد و مدیری که اهل انجامدادن «کارِ درست» باشد.
شما بهعنوان روانشناس از مروجان کارآفرینی هستید. روانشناسی چه مداخلهای میتواند در موضوع کارآفرینی داشته باشد؟
حدود سال 1369 اولین کارگاه آموزش کارآفرینی را در ایران برای اعضای هیئت علمی دانشگاه صنعتی شریف اجرا کردم. این کارگاه سبب شد بعد از چهار سال «دانشکده کارآفرینی و مدیریت» تأسیس شود که هنوز هم فعالیت میکند. کارآفرینی یک فرهنگ است که باید در دل نظام تعلیموتربیت بیاید و جزئی از فرهنگ آموزش ما باشد.
فرض کنید بچهای از پدرش پول میخواهد تا مثلاً یک لوح فشرده (سیدی) بخرد. پدر میگوید پول ندارم و برو فکر کن ببین چطور میتوانی پول به دست بیاوری. بچه ابتدا ناراحت میشود، اما یکمرتبه جرقهای در ذهنش میزند. از مادر کلید انباری را میگیرد و میگوید هر موقع بابا لباسهایش را از خشکشویی میآورد، من چوبلباسیها را برمیداشتم. فکر کنم 50 تایی از اینها دارم. آنها را تمیز میکند و به خشکشویی سر کوچه میفروشد. کارآفرینی یعنی این؛ یعنی به بچه جسارت بدهیم سواد تولید ثروت پیدا کند.
ما در تربیت بچهها همهچیز را برای آنها فراهم میکنیم و اجازه نمیدهیم تشنه شوند. وقتی تشنه نشود، فکرش هم کار نمیکند. منشأ کارآفرینی در نیاز است و تلاش برای تأمین آن. این موضوع عین روانشناسی است. محصول یک سواد تربیتی میشود یک فرزند قوی، توانا، خلاق و کارآفرین.
در فرصتهایی که در مدرسهها وجود دارد، مثلاً هفته مشاغل و بحث انتخاب رشته، مدرسه چه کمکی میتواند برای کارآفرینی بکند؟
کارآفرینی یک فرهنگ است و فرهنگ کارآفرینی هم مؤلفههایی دارد که یکی از مهمترین آنها خلاقیت است. محصول خلاقیت میشود کارآفرینی. یک کارگاه کارآفرینی برای بچههای پیشدبستانی اجرا کردیم با پروژهای به نام «سازههای ماکارونی». بچههای پیشدبستانی در یک جلسه 45 دقیقهای با چسب حرارتی و ماکارونی، ظرف دستمال کاغذی تولید کردند. یکی از بچهها با کمک مادرش تعداد زیادی تولید کرد و به فروش رساند. یا طرحی را در استان هرمزگان داشتیم. معلم مدرسه از بچهها خواست هر کدام طرحی داشته باشند. یکی از بچههای کلاس چهارم ابتدایی طرح کاشت تربچه را انتخاب میکند. بعد از 20 تا 30 روز او و مادرش تربچهها را برداشت میکنند. مادر میبیند مقدار زیادی تربچه روی دستش مانده است. جلوی در خانه بساط میکند و میفروشد. این مادر سرپرست خانوار با پروژه «تربچه بکاریم و تربچه بخوریم»، اقتصاد خانواده را متحول میکند. یعنی مدرسه به اقتصاد خانواده کمک میکند. در حال حاضر برعکس است و مدرسه از اقتصاد خانواده بهره میبرد.
مدرسه دقیقاً از جنس کارآفرینی است، به شرطی که برای آن یک درس مشخص نگذارند؛ مثل درس تفکر، زنگ خلاقیت، زنگ دینی، درس فیزیک و امثال آن. مدرسه، بهخصوص در دوره ابتدایی، باید محل زندگی و محل کار باشد.
کارآفرینی یک بحث تخصصی است. اگر مدرسه یا پدر و مادر بخواهند در حوزه کارآفرینی برای فرزندشان کاری انجام دهند، روی چه آموزههایی باید کار کنند.
یک زمانی میگفتم خانم معلم، آقای معلم، حجم کتاب زیاد است و بخشنامههای پشت سر هم اجازه نمیدهند به خلاقیت بپردازی، اما موقعی که داری از کلاس بیرون میروی، میتوانی دستت را تکان بدهی و بگویی «بچهها خداحافظ! ببینید این مسئلهای که حل کردیم، راهحلهای دیگری هم دارد؟» دعوت کنید به تفکر و چالش به وجود بیاورید. بعد به راهحلهای بچهها بها بدهید. جستوجوی راهحلهای متفاوت میشود خلاقیت. محصول آن هم میشود کارآفرینی. خلاقیت ریسکپذیری میخواهد. ما در خلاقیت میگوییم فرد باید اهل تقلا و کوشش باشد. به صحبتهای مادرانی که پشت در مدرسه منتظر بچههایشان هستند گوش دادهاید؟ همه از هوش فرزندشان تعریف میکنند. هیچکدام نمیگوید بچه من چقدر اهل تقلا و تلاش است. همین بچه بزرگ میشود و به پدرش میگوید یک لیوان آب بیاور بخورم. یعنی مصرفکننده صرف میشود. بنابراین، ما باید مؤلفههای کارآفرینی و خلاقیت را بشناسیم.
فرد کارآفرین ویژگیهایی دارد از جمله: خلاقیت، ریسکپذیری، کوشا بودن، پشتکارداشتن و شوخطبعی. همه این مؤلفهها را باید در جایجای مدرسه رواج بدهیم.
در کنار کارآفرینی بحث سواد مالی هم وجود دارد. آیا طرح مباحث اقتصادی و آشنایی با بازار کار و سرمایه و این مسائل هم لازم است؟
من زیاد به اینها اعتقاد ندارم. در جریان کار بچهها خودشان سواد مالی را هم یاد میگیرند. از نظر من سواد مالی چهار مؤلفه دارد: «خرج کردن، پساندازکردن، سرمایهگذاری و بخشیدن.»
مثال میزنم. برای بچه تولد گرفته و دو میلیون تومان به او هدیه دادهایم. نگذارید این پول را زود خرج کند. مثلاً باید دو هفتهای به تأخیر بیندازید. در این مدت خواست به نیاز تبدیل میشود. بعد میگوییم با این دو میلیون تومان چه میخواهی بخری؟ پس 40 درصد را خرج کن. 40 درصد را هم پسانداز کن. 15 درصد را سرمایهگذاری کن. 5 درصد را هم ببخش. این میشود سواد مالی. در آن هم خرج هست، هم پسانداز، هم سرمایهگذاری و هم بخشش. بخشش را باید بهعنوان یک روحیه به بچه آموخت. وقتی بچه را میفرستید برود سر کوچه با پول خودش خرید کند، خیلی چیزها را یاد میگیرد. ولی ما نمیگذاریم و برایش خرج میکنیم. او در عمل درگیر نمیشود و در موضعی کاملاً انفعالی هیچ چیز یاد نمیگیرد. زندگیکردن را هم حتی یاد نمیگیرد.
اگر نکتهای خطاب به مدیران دارید بفرمایید.
من معتقدم، مدیران هم مثل همه ما حق زندگیکردن دارند. به همه مدیران توصیه میکنم خودشان را در اولویت قرار دهند و هرآنچه را میتوانند برای توسعه تواناییها و برای شناخت و معرفت خودشان سرمایهگذاری کنند و همیشه در حال یادگیری باشند. باورشان بشود که اول باید یاد بگیرند و بعد ادعا کنند ما میخواهیم به دانشآموزان و معلمان و اولیا یاد بدهیم. همه مدیران را دعوت میکنم به تفکر. فکر کنند امروز که مدرسه رفتم، چه کاری میتوانم بکنم تا یک روز خوب داشته باشم.