جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳

مقالات

اگر بهار خود را تعریف کند

  فایلهای مرتبط
اگر بهار خود را تعریف کند

بهار را بسیار ستوده و سروده‌اند؛ شاید اگر بهاریه‌های فارسی را گرد آورند شماره ابیات بیش از همه روزهایی باشد که بر عمر زیستن انسان در خاک گذشته است!

حق نیز همین است که دیدار گل‌ها و سبزه‌ها، بازشدن پلک جوانه‌ها، غلغله چشمه‌ساران و زمزمه جویباران و موسیقی دلنشین باران و طراوت و شادابی و شکفتگی، قفل لب‌ها را بگشاید و زبان را به تحسین و آفرین و سرودن و ستودن وادارد.

اما اگر قرار باشد بهار، خود، خود را بستاید چه خواهد گفت؟ یعنی به جای آنکه بگوییم بهار را تعریف کنید بگوییم: «بهار! خود را تعریف و توصیف کن!» او چه تصویر و تفسیری از خویش خواهد داشت؟

به دیگر زبان، بهار با ما چه می‌گوید و خود را چگونه می‌شناساند؟

آیا بهار پیش از گفتن از خود، نخواهد گفت: من هرچه دارم از زمستان است. غوغای چشمه‌ساران من، ره‌آورد سکوت دانه‌های سپیدبال برفی است که در زمستان کوه‌ها را آراست، و چشم‌گشودن گل‌ها و سبزه‌ها، محصول لالایی مهربان باران زمستانه در گوش آن‌هاست. آیا نخواهد گفت این‌همه طراوت و خرمی و شکفتگی را مدیون زمستانم؟ پس اگر سر تجلیل و تکریم و توصیف مرا دارید، زمستان را بستایید و قدر بشناسید که من هرچه دارم از اوست.

و مگر نگفته‌اند پیران را احترام و اکرام باید و زمستان پیر فصل‌هاست و احترام پیران واجب!

٭٭٭

این مقدمه را از آن گفتم که ما نیز یادمان باشد هرگاه رونق و شکوفایی و فراوانی می‌بینیم شاکر و سپاسگزار آنانی باشیم که این زمینه و زمانه را برای‌ ما، فراهم ساختند. هیچ پیامبری‌ـ به گواهی قرآن‌ـ برانگیخته نشد مگر آنکه نخست به پیامبر پیش از خود اشارت کرد و خود را امتداد او و قدردان پویه خالصانه و عاشقانه و صادقانه او شناساند.

آری! بهار راوی لطفِ کریمانه زمستان است؛ چشمه‌ها گزارشگر سخاوت کوهساران و گل‌ها مفسر دهش و بخشش بی«مَنّ و اذای» سپیداندام و سیمگون همان پیر رئوف، زمستان‌اند.

بهار اگر از خویش بگوید خواهد گفت که من بنات نبات‌ـ به تعبیر سعدی‌ـ را به صبر و شکیب در دامان خویش پروردم، من در گوش دانه‌ها گفتم که اگر می‌خواهید تاریکنای خاک را رها سازید و چشم‌درچشم خورشید تبسم کنید باید شانه برافرازید و سخت‌کوشانه، خاک را از شانه‌ها بتکانید و فروتنانه در مقابل نور دست بگشایید تا به شما جامی از روشنی بنوشاند و گلبرگ‌هایتان را به‌ زیور شبنم بپوشاند و رسم شکفتن و باروری بیاموزاند.

بهار اگر از خویش بگوید خواهد گفت: من به چشمه‌ها گفته‌ام در راه شما سنگ و صخره‌ها بسیارند؛ با صبوری از آن‌ها بگذرید و اگر سدّ راهتان شدند بسی بکنید و بکاوید و کوشش کنید و از سنگ‌خاره‌ها راهی بگشایید. من بهارانه گفتم

ز کوشش به هر چیز خواهی رسید

به هر چیز خواهی کماهی رسید!

بهار می‌گوید اگر قرار است از خویش بگویم، من به باران گفته‌ام وقتی می‌بارد از هیچ زمینی، لطف خود دریغ ندارد، همه را بنوازد و هیچ چیز حتی خار و خاره را بی‌بهره نگذارد.

بهار می‌گوید من در گوش نسیم گفته‌ام، نرم و مهربانانه در کوچه‌باغ‌ها و سبزه‌زارها قدم بگذارد و رایحه گل‌ها را به مهمانی شامّه‌ها ببرد تا شادابی و آرامش و حال و مجال خوش برای همه فراهم شود. من تقسیم عادلانه محبت را به نسیم آموخته‌ام.

بهار معلم بزرگی است که باید از او درس‌ها آموخت، بهار دفتر خود را می‌گشاید و معلمانه درسش را که همه زمزمه محبت است ساز می‌کند. بهار معلم است و همه معلمان بهاران‌اند و بهارآوران!

بی‌سبب نیست که پاسداشت معلمان نیز به بهار است. بهار معلمان را سلامی دوباره باید داد و یاد «معلم مطهر» بهارآفرین و معلمان بهارآور را پاس و سپاس داشت.

 


۴۳۶
کلیدواژه (keyword): رشد آموزش زبان و ادب فارسی، سرمقاله، اگر بهار خود را تعریف کند، محمدرضا سنگری
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.