شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

اوّلین عید بچّه مورچه

  فایلهای مرتبط
اوّلین عید بچّه مورچه

وقتی مورچه کوچولو به دنیا آمد، تابستان بود. برای همین وقتی بوی شیرینی به لانه‌شان رسید، نمی‌دانست شیرینی و عید چی‌ هست. مورچه کوچولو از مامانش پرسید:« این بوی چی است؟»

مامانی گفت:« بوی شیرینی. همانی که مامان‌آدم اوّل عید برای بچّه‌آدم می‌پزد. بعد سفره می‌چیند، سبزه می‌گذارد و شیرینی تعارف می‌کند.» بچّه‌مورچه دلش عید و شیرینی خواست.

پرسید: «مامانی، می‌شود از لانه تا آشپز‌خانه بروم و یک‌کم از مامان‌آدم شیرینی بگیرم؟ مامانی گفت: «نه، نه، نه. اگر مامان‌آدم تو را ببیند، فوتت می‌کند. باد هم تو را می‌برد و گم می‌کند.»

مورچه کوچولو فکر می‌کرد فوت‌کردن کار بدی است. گم کردن یک بچّه‌مورچه از مامانش هم کار بدی است. امّا فکر کرد، مگر کسی که شیرینی می‌پزد و سبزه می‌گذارد، می‌تواند بد باشد؟

پس با احتیاط رفت تا مامان‌آدم را تماشا کند. مامان‌آدم شعـر می‌خـواند و شیرینی توی ظرف می‌چیـد. یک‌دفعـه حواس بچّـه‌مورچه از شعـر و بوی شیرینی قاطی شد! نفهمید کی رفته توی ظرف شیرینی و حسابی شیرینی خورده! بعد هم دلش و چشمش سنگین شده و خوابش برده!

وقتـی بیدار شد، توی آشپـزخانه نبود. توی ظـرف شیرینی بود، وسط سفـره‌ی عید. ترسید و خواست گریه کند که یکهو مامان آدم و بابا آدم و بچّه‌اش شادی کردند و گفتند:«عیدت مبارک مورچه کوچولو!» همه چیز عید شیرین بود. امّا نه شیرین‌تر از بودن پیش مامان خودش! مورچه کوچولو آمد گریه کند، بچّه‌آدم مشتش را باز کرد. مامان‌مورچه آن‌جا بود. تا مورچه کوچولو را دید بدو‌بدو رفت پیشش. بچّه‌مورچه مامانی را بغل کرد. مامانی هم بوسش کرد وگفت: « اوّلین عیدت مبارک پسرم!»

مامان‌آدم هم بچّه‌اش را بوس کرد و بابا آدم گفت:« عیدتون مبارک.» مورچه کوچولو به مامانش گفت: «من فهمیدم مامان، آدم‌ها فوت‌فوتی و بد نیستند! مهربان هستند.»‌ پسر هم گفت: «من فهمیدم مامان، مورچه‌ها گاز‌گازی و بد نیستند، مهربان هستند.»

همه خندیدند. بلندِ بلندِ بلندِ. چه عید شیرینی شد.


۱۷۸
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، قصه، اولین عید بچه مورچه، محبوبه دشتی
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.