شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

آدم برفی و حوض آب

  فایلهای مرتبط
آدم برفی و حوض آب

قطار پرنده توی آسمان بود. هوهو، چی‌چی، از بالای ابرها گذشت. روی دشت برفی نشست. توی واگن اوّل آدم‌برفی‌ها نشسته بودند. قطار سوت‌کشید و گفت: «آدم‌برفی‌ها، همچون و همچین، بپّرید پایین.»

آدم‌برفی‌ها خوش‌حال پیاده‌شدند. یکی از آدم‌برفی‌ها پیاده نشد. همین‌طور که نشسته‌بود، نشست.

قطار، کوکو پاچ‌‌پاچ بالا رفت. از جلوی خورشید گذشت. ویژژژ، آمد پایین. کنار یک باغ نشست.

توی واگن دوّم سبزه و گل‌‌‌‌ها بودند.

قطار داد زد: «سبزه و گل‌ها، همچون و همچین.  بپّرید پایین.»

همه با شادی پیاده‌ شدند. آدم‌برفی هم پیاده شد. بدوبدو رفت و رسید به خانه‌ی خاله بهار. خاله بهار سفره‌ی هفت‌‌‌‌سین را وسط حیاط پهن کرده‌بود. آدم‌برفی گفت: «وای، چه سفره‌ی قشنگی!»

خاله بهار آدم‌‌برفی را دید و گفت: «اه! آدم‌برفی پس چرا تو اینجایی؟ آدم‌برفی گفت: «من آمده‌ام سفره‌ی هفت‌سـین را ببینـم. من هیچ‌وقت سفره‌ی هفت‌سین ندیده‌ام.»

خاله بهار گفت: «دردت به جونم! اینجا هوا آفتابی است. آسمون آبی است. الان آب می‌شوی. پر از پیچ و تاب می‌شوی.»

آدم‌‌برفی چک‌چک عرق کرد. غصّه‌دار شد. خاله بهار هم غصّه‌دار شد.  

حوض‌کاشی فکری کرد و  داد زد: «آدم‌برفی! من آب ندارم، پیچ و تاب ندارم. می‌شود اینجا آب شوی؟»   

آدم‌برفی گفت: «بله که آب می‌شوم. امسال می‌خواهم کنار خاله بهار باشم.»

بعد، پرید توی حوض و آب شد. خاله بهار هم ماهی تنگ را انداخت توی دل حوض و گفت: «این هم هدیه‌ی من.»

آدم‌برفی که آب شده بود، فیش‌فیش خندید.

 

بچّه های عزیز، بعد از خواندن این قصّه ی زیبا، به ماهی ها  کمک کن تا به داخل حوض بروند. پس آن ها را بِبُر و داخل حوض بچسبان.

 

۲۲۰
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، بخوان و بساز، آدم برفی و حوض آب، عباس عرفانی مهر
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.