شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

رفتارهای عجیب و غریب فیل کوچولو

  فایلهای مرتبط
رفتارهای عجیب و غریب فیل کوچولو

فیل‌کوچولو با اجازه‌ی پدر و مادرش، میمون‌کوچولو را که تازه با او دوست شده بود، به خانه‌شان برد تا با هم بازی کنند. او با خودش فکر کرد که پدر و مادرش دوست تازه‌اش را خیلی بیشتر از او دوست‌دارند!

فیل‌کوچولو با خانواده‌اش تازه به آن دشت رفته‌بود. او خیلی زود با میمون‌کوچولو دوست شده و او را به خانه‌شان دعوت‌کرده‌بود تا حسابی با هم بازی‌کنند و خوش‌بگذرانند. مادر فیل‌کوچولو برای میمون‌کوچولو یک خوراکی (دسر موزی) خوش‌مزّه درست کرده بود. پدر فیل‌کوچولو هم هروقت توپ میمون‌کوچولو بالای درختی می‌افتاد، بلافاصله خودش را به آن درخت می‌‌‌رساند و توپ او را با خرطوم بلندش پایین می‌آورد. او می‌دانست که میمون‌کوچولو برخلاف فیل‌کوچولو، خودش می‌تواند از درخت بالا برود و توپش را بردارد!

وقتی فیل‌کوچولو دید که پدر و مادرش چقدر به دوست تازه‌اش محبّت می‌کنند و او را دوست‌دارند، ناگهان در دلش یک نگرانی بزرگ ایجادشد. او از خودش پرسید: «نکند پدر و مادرم میمون‌کوچولو را بیشتر از من دوست‌داشته‌باشند. او زرنگ‌تر از من است و می‌تواند با دست و پاهایش از شاخه‌های درخت آویزان‌شود. او می‌تواند کارهای بامزّه‌ای انجام دهد که پدر و مادرم را بخنداند و خوش‌حالشان کند.»

فیل‌کوچولو برای اینکه مثل میمون‌کوچولو بامزّه باشد، سعی‌کرد پدر و مادرش را بخنداند. از درخت بالارفت و کارهای بامزّه انجام‌داد. ناگهان شاخه‌ی زیر پایش شکست و داشت به زمین می‌افتاد که میمون‌کوچولو از بالای درخت، دستش را گرفت و او را نجات داد.

پدر و مادر فیل‌کوچولو او را سرزنش‌کردند که چرا با این کار، هم خودش را به خطر انداخته هم آن‌ها را نگران‌کرده‌است؟ آن‌ها به فیل‌کوچولو گفتند که مگر نمی‌دانی فیل‌ها نمی‌توانند از درخت بالا بروند. بعد هم حسابی از میمون کوچولو تشکر کردند و یک هدیه‌ی خوب هم به او دادند!

اینجـا بود که فیـل‌کوچولو دیگر طاقت‌نیاورد و زد زیر گریـه. میـمون‌کوچولو که متـوجّه رفتارهای عجیب‌وغریب دوستش شده بود، با دستپاچگی از همه خداحافظی کرد. او آن‌قدر باعجله خانه را ترک‌کرد که فراموش‌کرد هدیه‌اش را با خودش ببرد!

وقتی میمون‌کوچولو رفت، مادر فیل‌کوچولو او را بغل‌کرد و دلیل رفتارهای عجیب‌وغریب آن روزش را پرسید. فیل‌کوچولو هم در گوشِ بزرگ مادرش گفت که فکرمی‌کند آن‌ها میمون‌کوچولو را بیشتر از او دوست دارند. چون میمون‌کوچولو خیلی بانمک و باهوش است و تازه از درخت هم به راحتی بالا می‌رود!

با شنیدن این حرف، مادر فیل کوچولو لبخندی زد و گفت که آن‌ها به میمون‌کوچولو محبّت‌می‌کردند چون می‌‌‌خواستند او با پسر عزیزشان، یعنی فیل کوچولو، دوست بماند. آن‌ها دلشان نمی‌خواست پسرشان که تازه به آن جنگل آمده بود، تنها بماند و دوستی نداشته باشد که با او بازی کند.

پدر فیل کوچـولو که تازه مـاجرا را فهمـیده‌بود، برای فیل‌کوچـولو توضـیح داد که برای داشـتن یک دوست خوب باید به او محبّت‌کرد و احترام‌گذاشت. فیل‌کوچولو تازه فهمیده‌‌بود که قلب پدر و مادرش مثل رودخانه‌ی بزرگ وسط جنگل است. موجودات زیادی از آن آب می‌‌خورند، امّا آب آن هیچ‌وقت تمام نمی‌شود.

والدین فیل‌کوچولو می‌توانستند به افراد زیادی محبّت‌کنند، بدون اینکه از محبّت و علاقه‌ای که به فیل‌کوچولو داشتند، چیزی کم شود. اینجا بود که فیل‌کوچولو با خرطومش صورت پدر و مادرش را بوسید. او هدیه‌ای را که میمون‌کوچولو جاگذاشته‌بود، برداشت تا به خانه‌ی آن‌ها ببرد و از میمون‌کوچولو دعوت کند که فردا هم برای ناهار به خانه‌ی آن‌ها بیاید و با فیل‌کوچولو بازی‌کند و با او حسابی خوش‌بگذراند!

 

 

۱۵۱
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، بخوان و بخند، رفتارهای عجیب و غریب فیل کوچولو، علی زراندوز
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.