در شماره قبل درباره فن «داستاننویسی»
صحبت کردیم. گفتیم که داستاننویسی
علاوه بر ذوق هنری به دانش هم نیاز دارد. فرمولها،
فنها (تکنیکها)
و اصطلاحهایی در نوشتن
داستان هستند که باید آنها
را بشناسید تا بتوانید یک داستان اصولی و خوب بنویسید.
در شماره قبل چند اصطلاح و اشتباه رایج را بررسی کردیم.
برای این شماره هم مطالب جذابی داریم؛ جذاب مثل همه دنیای نویسندگی.
شخصیتهای
داستان
داستانها
را آدمهای داستان میسازند.
آنها فکر میکنند،
حرف میزنند، عمل میکنند
و به این ترتیب داستان به حرکت درمیآید.
هر داستانی، داستان یک شخصیت است. شخصیت داستانی ساخته و پرداخته تخیل نویسنده
است. همه چیز در ذهن نویسنده شکل میگیرد.
آدمی با یک ظاهر خاص، يک فکر خاص، یک رفتار خاص و ... نویسنده باید شخصیت داستانش
را خوب بشناسد تا بتواند او را وارد داستان کند و به مخاطب نشان بدهد. در غیر این
صورت مخاطب هم شخصیت او را باور نمیکند.
شخصیتهای
داستانی از جنس گوشت و پوست و استخوان نیستند. آنها
با کلمهها ساخته میشوند
و در ذهن خوانندهها جان میگیرند.
راستش را بخواهید، شخصیتهای
درست و اصولی بعضی وقتها
بیشتر از آدمهای واقعی عمر میکنند
و در خاطر مردم میمانند.
یادتان باشد که همه آدمهای
داستان شخصیت نیستند. بیشتر این آدمها سنخهای
شخصیتی (تیپ) هستند. آدمهایی
هستند که قبل از ورود به جهان داستان ساخته شدهاند.
مثلاً اگر شما یک قصاب را وارد داستان کنید، خواننده او را کم و بیش میشناسد
و تصویری از او دارد؛ تصویری از قد و هیکل و لباس و اخلاق او. ولی اگر همین آقای
قصاب دلرحم و نازکدل
باشد، یعنی با همه قصابهایی
که ما میشناسیم فرق کند، به
شخصیت داستان تبدیل میشود.
تیپها به کشف نیاز ندارند. آنها
همانطوری هستند که ما میشناسیم.
ولی شخصیتها پیچیدهتر
از این هستند. نویسنده خوب شخصیت را به طور کامل میسازد.
ظاهر، رفتار، حرفزدن و افکار او را
بهگونهای
طراحی میکند که برای خواننده
باورپذیر باشد.
یادتان باشد که درباره شخصیتهای
داستانی به طور مستقیم قضاوت نکنید. به خواننده نگویید که این شخصیت در داستان من
مثبت است و این یکی منفی. این آدم خوبی است و آن یکی آدم بد. بگذارید آدمها
در داستان شما زندگی کنند و خواننده از طریق رفتار و گفتارشان آنها
را بشناسند.
ذرهبین
نویسنده و راز بزرگ
در قصههایی
که مادربزرگهایمان تعریف میکنند
و در افسانههای قدیمی، خبری از
جزئیات نیست. یعنی قصهگو
وارد تکتک لحظههای
آدمها و فضای اطراف آنها
نمیشود. خیلی کلی میگوید
که آن آدم که بود و چهکار
کرد. ولی در داستاننویسی
حرف اول و آخر را جزئیات میزنند.
نویسنده باید مثل یک کارآگاه باشد. حواسش به همه بوها، مزهها،
رنگها و صداها باشد. آنها
را ببیند و به خواننده نشان بدهد. با این کار است که یک تصویر در ذهن خواننده شکل میگیرد.
مثلاً اگر بگویید: «خانم الف در اتاق بود»، این چه تصویری
ایجاد میکند؟ تقریباً هیچ.
ولی اگر بگویید: «خانم الف با مانتوی سورمهای
در اتاقی نشسته بود که دورتادورش را پشتیهای
قرمز چیده بودند و ...»، این یک تصویر است؛ اگرچه هنوز ناقص است. میتوان
از نورها، بوها و صداها هم برای خواننده گفت تا تصویری کامل برای او ساخته شود. اینطوری
است که خواننده داستان را باور میکند
و میپذیرد. این رازی است که نویسندههای
بزرگ آن را کشف کردهاند
و داستانهایی نوشتهاند
که سالها در ذهن مخاطبان باقی
ماندهاند.
نکته مهم این است که باید بدانید همه جزئیات مهم نیستد.
جزئیاتی مهم هستند که به داستان کمک کنند و آن را پیش ببرند. پرچانگی و توصیفهای
طولانی حتماً حوصله مخاطب را سر میبرند.
تصمیمگرفتن درباره اینکه چه چیزهایی
را بگویید و کدام بخشها
را حذف کنید، به تجربه شما بستگی دارد. هر چه بیشتر بخوانید و بنویسید در این کار
ماهرتر خواهید شد.
سکوت نویسنده
میخواهم
درباره اصطلاح «سفیدخوانی» صحبت کنم.
همین چند خط پیش به شما گفتم که درباره آدمهای
داستان به طور مستقیم صحبت نکنید. فقط آنها
را نمایش دهید و بگذارید خواننده خودش قضاوت و کشف کند. یعنی همه چیز را به
خواننده نگویید و بگذارید خودش بفهمد؛ نه فقط درباره شخصیتها،
بلکه در همه داستان. لازم است کمی شجاع باشید و به شعور خواننده خودتان اعتماد کنید.
همه نکتهها و همه ریزهکاریها
را به او نگویید. بگذارید خودش بعد از تمامشدن
داستان فکر کند و یکییکی
حرفهای نانوشته را بخواند و در
ساختن داستان با شما همراه شود و لذت ببرد. این یعنی سفیدخوانی.
راههای
ارتباطی شما برای فرستادن متن و داستان، رایانامه مجله است به نشانی :
nojavan@roshdmag.ir
یا شماره پیامک 3000899596