شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

کوچک مشاور

  فایلهای مرتبط
کوچک مشاور
من مشاور مامان و بابام هستم

هر نیاز در جامعه، یعنی نقصی در کسب‌و‌کار

 در شش قسمت گذشته، از گفت‌وگوهایی صحبت کردیم که می‌توانند یک کودک را بدون اشاره به واژه‌های کلیدی نظام اقتصادی، در مسیر تربیت اقتصادی همراهی کنند؛ کودکی که گویی مثل یک مشاور، مسئله‌های اطرافش را جست‌وجو می‌کند و راه‌حل‌هایی برای آن‌ها پیشنهاد می‌‌دهد؛ راه‌حل‌هایی که گاه در نقش دولت، بسترهای حل مسئله را ایجاد می‌کنند و گاهی کسب‌و‌کارهایی هستند برای رفع دقیق نیاز مردم.


بارها گفته‌ایم و شنیده‌ایم که کارآفرینی از رفع نیاز مخاطب آغاز می‌شود؛ اما دو سطح عملکرد را می‌توان برای رفع نیاز مخاطب در نظر گرفت. یکی کسب‌و‌کارهای فعلی است که با توجه به دانش و فناوری موجود، نمی‌توانند نیاز مخاطب را با کیفیت و سرعت موردنظر او برآورده کنند و دیگری که نتیجه‌ی عملکرد اول است کسب‌وکار جدیدی است که از فناوری جدیدی بهره می‌گیرد و می‌تواند محصول و خدمتی رقابتی را در بازار عرضه کند و چنانچه قیمت مناسبی را نیز عرضه کند، سهم چشمگیری از بازار را از آن خود می‌کند.


حال تصور کنید که فعالان فعلی بازار، محصول و خدمتی که می‌تواند نیاز مشتری را پاسخگو باشد با کیفیت، سرعت و هزینه‌ی رقابتی عرضه کنند، در این ‌صورت، کارآفرینان جدید چه چیزی را می‌توانند به‌عنوان هدف خود انتخاب و بازار را به خود علاقه‌مند کنند؟ گاهی فقط کمی انعطاف و تنوع در محصول و خدمت، ارزشی متفاوت را برای مشتری ایجاد می‌کند و گاهی فراتر از این، تنوع ایجادشده می‌تواند با محصولات و خدماتی ترکیب شود که می‌توانند مجموعه‌ای از نیازهای به‌هم‌مرتبط مشتری را پوشش دهند. این کارآفرین است که بارها و بارها، رفتار و احساس مشتریان را بررسی می‌کند تا به درکی از او دست یابد و دست به ابتکار بزند و بازار را مجذوب کند. با این نگاه، بخشی از جورچین تربیت روحیه‌ی کارآفرینانه در کودکان اطرافمان در این واقعیت نهفته است که آن‌ها را در مورد رابطه‌ی کسب‌وکار با مشتریان جست‌وجوگر و حساس کنیم. داستان این شماره نقش مادری را نشان می‌دهد که در این مسیر کودکش را یاری می‌دهد.


 


من می‌خواهم رئیس‌جمهور شوم

 کلاس اول بود. تازه شعر «کی به ما دست داده، پا داده؟» را در مدرسه یاد گرفته بود. ریتم ساده و شاد آهنگ ذهنش را به بازی گرفته بود. وقتی با مامان به کوچه و خیابان می‌رفت، آنچه را می‌دید در قالب همین شعر می‌ریخت: «کی به ما میو داده، جیک داده؟ خدا داده، خدا داده،» «کی به ما ماشین داده، بنزین داده؟ خدا داده، خدا داده،» «کی به ما نون داده، صفِ تو نونوایی داده؟ خدا داده، خدا داده.» اوایل، مامان فقط می‌خندید، بعدتر سعی می‌کرد با دادن جواب در این بازی مشارکت کند. جواب‌ها گاهی برای کوچک‌مشاور غریب بود و دور از ذهن. جواب کی به ما، صف تو نانوایی داده، می‌شد: «نانوای بیکارِ توی خانه» یا جواب کی به ما چاله داده، چوله داده، می‌شد: «خیابان‌سازِ بیکاره.» طبق معمول هر جواب مامان، با رشته‌ای از سؤال و جواب دنبال می‌شد:


- چرا بیکار؟


- چون اگر سرِ کار بود، که الان اینجا صف نبود!


- الان که بیکار است، پول از کجا می‌آورد؟ هم خودش، هم کسی که چونه را شکل می‌دهد و توی تنور می‌گذارد، هم کسی که خمیر را چونه می‌کند، هم کسی که از آرد خمیر درست می‌کند، هم کسی که آرد را از جایی که درست شده تا اینجا آورده است، هم کسی که آرد را بسته‌بندی می‌کند، هم کسی که گندم را آرد می‌کند، هم کسی که گندم را درو کرده، مراقبت کرده و کاشته است، همه بیکارند و هیچ کدام پول در نمی‌آورند؟


یک بار که کوچک‌مشاور داشت می‌گفت: «کی به ما حیاط بی‌درخت داده، خانه‌ی بی‌میوه داده؟» مادر بلافاصله فهمید که کوچک‌مشاور یاد باغ کوچک عمه‌جانش که حاشیه‌ی دریای خزر است، افتاده است. باغی پر از میوه و سبزی که هر روز چیزی از آن چیده و در خانه بالذت خورده می‌شود.


مامان می‌گوید: «هعی! شاید بهتر باشد بپرسی: کی به خانه‌ی ما درخت نداده؟! منظورم این است که چه کسی باید توی خانه‌ی ما درخت بکارد؟»کوچک‌مشاور می‌گوید: «شاید من...، یا شما...، یا بابا!» مامان می‌گوید: «خُب، اگه وقت نکردیم چی؟ اگه اصلاً این کار را دوست نداشتیم چی؟ یا اگه پول کافی برای این کار نداشتیم؟» کمی سکوت کرد و ادامه داد: «اگه همه‌ی مردم شهر مثل ما باشند چی؟» کوچک‌مشاور با لحنی حاکی از دلگیری گفت: «شهر بی‌درخت، قشنگ نیست مامان!» مامان از کوچک‌مشاور پرسید: «ایده‌ای نداری که کمک کند با وجود همه‌ی پرکاری و بی‌حوصلگی ما، حیاط‌هامون پردرخت و پرمیوه باشد؟» کوچک‌مشاور کمی فکر کرد و بعد، انگار توی مغزش جرقه‌ای خورده باشد، گفت: «مثل وقت‌هایی که کار خانه زیاد است و شما از کسی کمک می‌گیرید، کسی را دعوت کنیم که در کار حیاط به ما کمک کند.» مامان گفت: «خب، اگه پول کافی برای این کار نداشته باشیم، چی؟ یا حتی اگه حوصله‌ی همین کار را هم نداشته باشیم؟» کوچک‌مشاور گفت: «خُب، برعکسش کنیم! جای اینکه ما او را خبر کنیم، ما از او پیگیری کنیم، ما به او پول بدهیم، او باشد که همه‌ی این کارها را می‌کند!» مامان متعجب نگاهش کرد. کوچک‌مشاور ادامه داد: «یک شرکت باشد که کارش باغداری درون خانه‌های شهری باشد، زمین بگیرد، درخت بدهد، میوه بگیرد، پول بدهد!»


  

۲۷۳
کلیدواژه (keyword): رشد آموزش ابتدایی، تربیت اقتصادی، کوچک مشاور، سارا سلیمی نمین، آمنه سلیمی نمین
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.