یوهان کارل فِرِدریش گاوس1 ، متولد «بِرونشویک»2 آلمان که از وی بهعنوان بزرگترین ریاضیدان تمام اعصار یاد میشود و در طول زندگی علمی خود به دستاوردهای عظیمی در ریاضیات، فیزیک، اخترشناسی و ... نائل شد، بدون حمایتهای مادی و معنوی چارلز ویلیام فردیناند3 که از سال 1780 تا 1806 شاهزاده شاهزادهنشین «بِرونشویک ـ وُلفِنباتِل»4 بود و لقب «دوک بِرونشویک»5 را با خود یدک میکشید، یک ناکام همیشگی بود. نقش دوک بِرونشویک در زندگی شخصی و علمی گاوس تا حدی برجسته است که گریهوزاری گاوس مغرور، بیاحساس و پرادعا را هنگام مرگ این دوک پرنفوذ تا پای گور او رقم میزند.
موردی دیگر سرگذشت غمانگیز نیلز هِنریک آبِل6، ریاضیدان جوان نروژی است. آبل نخستین فردی بود که با ارائه اثبات کاملی نشان داد معادلههای چند جملهای در حالت کلی با استفاده از رادیکالها قابل حل نیستند. اما تنگدستی و بیکاری او و نیز ابتلای وی به بیماری سل باعث شد در سن 27 سالگی چشم از این جهان بربندد. اکنون این سؤال مطرح است که اگر آبل نابغه هم یک حامی مانند دوک بِرونشویک داشت که از او حمایت و مراقب میکرد، آیا به چنین سرنوشت اسفباری میرسید؟
مورد دیگر، همهچیزدان اُعجوبه آلمانی، گوتفرید ویلهِلم لایبنتز7 است که توانایی و استعدادهای او باعث شد تا در عرصههای ریاضیات، فلسفه، حقوق، سیاست، اخترشناسی و ... به عنوان یک دانشمند برجسته فعالیت کند و باعث تأثیرات شگرفی در انقلاب علمی و تحولات سیاسی قاره سبز در آن دوران شود. اما اگر پشتوانه مالی و مادی لایبنیتز نبود و به جای اینکه یک مَلاک ثروتمند باشد، یک مسکین بیخانمان بود، باز هم میتوانست به دستاوردهای چشمنواز و دلپسندی که نائل شده است، چشم امید ببندد؟
گزینه دیگر آنتوان لاوازیه8، نجیبزاده و شیمیدان برجسته فرانسوی است که از وی به عنوان کاشف اکسیژن یاد میشود. دستاوردهای او به قدری ارزندهاند که باعث انقلاب در علم شیمی شدند. اما او با همه این توانمندیها و نیز تبار اشرافزاده خود که باعث شده بود در دربار لوئی شانزدهم از جایگاه برجستهای برخوردار باشد، سر بر تیغه بُران و بیرحم گیوتین نهاد. زیرا انقلاب فرانسه که بین سالهایی 1789 تا 1799 رخ داد، انقلاب اشرافزادگان علیه اشرافزادگان بود. مصیبت وارده از اعدام لاوازیه و اندوه از دست دادن او تا اندازهای بود که ریاضیدان پرآوازه فرانسوی، ژوزف لوئی لاگرانژ9، در سوگ لاوازیه بیان کرد: «تنها یک لحظه از زمان صرف بریدن سر لاوازیه شد، اما شاید صد سال زمان لازم باشد تا فردی مانند او زاده شود.»
این موارد همگی دلیل بر آن است که رشد و تعالی استعدادها و تبدیل آنها به نوابغ ماندگار و نخبگان جاوید به عوامل متعدد درونی و بیرونی مرتبط است. در این بین آنچه که اهمیت دارد، همان مسئولیت فردی صاحب استعداد و مسئولیت اجتماعی مربیان و مدیران استعداد است که در حفظ و حراست، و دوام و قوام استعداد و صاحب آن دارای نقش و جایگاهی رفیع هستند. از سوی دیگر، مسئولیت مدنی در برابر جامعه و تمدن بشری نیز باعث این میشود که از واردکردن نظرات و احساسات شخصی در امور مربوط به نخبگان و خبرگان پرهیز شود و استعداد و توانمندی آنها در چارچوب درست و بدون واردآوردن هیچگونه صدمه روحی و جسمی به آنها در سر منزل مقصود قرار گیرد.
اکنون با توجه به ارائه این نکات به موضوع روایی مقاله، یعنی فیلم سینمایی «مردی که بینهایت را میدانست»10، محصول سال 2015 بریتانیا و به کارگردانی مَتیو بِرَون11 میپردازیم. فیلم مزبور درباره بخشهایی از زندگی ریاضیدان نامدار هندی، سِرینیواسا رامانوجان12 است. فیلم کارگردانی خوبی دارد و دِو پاتِل13 بهخوبی از عهده ایفای نقش رامانوجان برآمده است. در این فیلم نشان داده میشود که رامانوجان جوان و فقیر که سرشار از استعداد ریاضی است، در زادگاه خود «مَدرِس»، بهمنظور تأمین معاش زندگی، به شغلهای پیش پا افتاده و سطح پایین جامعه تن داده است.
اما کارفرمایان انگلیسی او که متوجه مهارت و هوش ریاضیاش شدهاند، رامانوجان را در سمت حسابدار شرکت مشغول انجام وظیفه میکنند. رامانوجان که فاقد تحصیلات مدرسهای است و ریاضیات را به صورت خودجوش و خودآموز فرا گرفته است، با طرح رابطههای عجیب و دستاوردهای تازه، کارفرمایان خود را شگفتزده میکند. این موضوع باعث میشود که آنها رامانوجان را به نگارش نامه برای بزرگترین ریاضیدان آن دوران بریتانیا، یعنی گادفِری هارولد هاردی14، ترغیب کنند تا شاید از این طریق شرایط برای مهاجرت رامانوجان به دانشگاه کمبریج15 فراهم شود و او زیر نظر این ریاضیدان بزرگ مشغول تحصیل و پژوهش شود.
خوشبختانه هاردی آنقدر فرهیخته و ارجمند هست که مقدمات انتقال رامانوجان مستعد را به کمبریج فراهم کند. ورود رامانوجان به کمبریج باعث ناراحتی و عصبانیت برخی از افراد بیجنبه و استادان بیظرفیت آنجا میشود. اما حمایتهای هاردی و همکار ریاضیدانش، جان لیتِلوود16، و نیز مراقبتهای بِرتراند راسل17 فیلسوف باعث میشود که رامانوجان دوران درخشانی را در کمبریج سپری کند و به کشف و خلق رابطههای پیچیده و چالشبرانگیز ریاضی نائل شود.
فیلم مردی که بینهایت را میدانست نشان میدهد که تبلور و استحکام استعدادها و تبدیل آنها به خبرگان شایسته، مستلزم حمایتهای زعیمانه صاحبان مقام و هدایتهای کریمانه اهل فن است؛ هر چند که در این بین بُنیه و جسارت صاحب استعداد برای پیروزی نیز از جایگاه بلندی برخوردار است. اما جمله: «هیچ فعالیتی در رابطه با کیفیت به موفقیت نمیرسد، مگر اینکه مدیران ارشد از آن حمایت کنند»، از زبان جوزف جوران18 که از بزرگان علم مدیریت کیفیت است، بر نقش عوامل مدیریتی در راستای شکفتن و اعتلای استعدادها مُهر تأیید میزند.
بنابراین امیدواریم که تمامی دارندگان نبوغ و استعداد به دنبال آشکارسازی توانمندیهای متمایز اما مکمل خود باشند؛ چرا که باعث پیشبرد هدفهای گروهی میشود و در این راستا از هیچ تلاش و کوششی دریغ نکنند. زیرا برای به سرمنزل رسیدن هر هدفی در این جهان پیچیده، به کار گروهی و انسجام تیمی، یعنی اساسیترین اصل پیشتازی و پیشرفت، نیاز است. استعداد زمانی مانا و پایاست که در زمان و مکان مناسب، تحت آموزههای گرانبهای اصحاب فن و بزرگان آرا، مورد هدایت و حمایت قرار گیرد.
در انتها برای یادآوری نقش بارز و پراهمیت هر یک از اعضای تیم هدایت و راهبری استعداد که در واقع هر یک از آنها باید در راستای تعالی و آشکارسازی گوهر تابناک وجودی خود که همان شکفتن غنچه استعداد و رشد آن است، گام بردارند، غزل زیر را از شاعر و عارف دوره قاجار، میرزا حبیب خراسانی تقدیم میکنیم. در نهایت آرزومندیم که با مطالعه این مقاله و تماشای فیلم مردی که بینهایت را میدانست، افقهای روشنی درباره بهثمررسیدن نهال استعداد و تبدیل آن به درخت سترگ نبوغ حاصل شود.
گوهر خود را هویدا کن، کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن، کمال این است و بس
سنگ دل را سرمه کن در آسیای رنج و درد
دیده را زین سرمه بینا کن، کمال این است و بس
همنشینی با خدا خواهی اگر در عرش رب
در درون اهل دل جا کن، کمال این است و بس
هر دو عالم را به نامت یک معما کردهاند
ای پسر حل معما کن، کمال این است و بس
دل چو سنگ خاره شد ای پور عمران با عصا
چشمهها زین سنگ خارا کن، کمال این است و بس
پند من بشنو به جز با نفس شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا کن، کمال این است و بس
ای معلم زاده از آدم اگر داری نژاد
چون پدر تعلیم اسماء کن، کمال این است و بس
چند میگویی سخن از درد و رنج دیگران
خویش را اول مداوا کن، کمال این است و بس
سوی قاف نیستی پرواز کن بی پر و بال
بی محابا صید عنقا کن، کمال این است و بس
چون به دست خویش بستی تو پای خویشتن
هم با دست خویشتن وا کن، کمال این است و بس
کوری چشم عدو را روی در روی حبیب
خاک بر فرق اعداء کن، کمال این است و بس
پینوشتها
1. Johan Carl Friedrich Gauss (1777 – 1855)
2. Brunswick
3. Charles William Ferdinand (1735 – 1806)
4. Brunswick - Wolfenbuttle
5. Duke of Brunswick
6. Niels Henrik Abel (1802 – 1829)
7. GottfriedWilhelm Leibniz (1646 – 1716)
8. Antoine Lavoisier (1743 – 1794)
9. Joseph – Louis Lagrange (1736 – 1813)
10. The Man Who Knew Infinity
11. Matthew Brown
12. Srinivasa Ramanujan
13. Dev Patel
14. Godfrey Harold Hardy (1877 – 1947)
15. University of Cambridge
16. John Littlewood
17. Bertrand Russell
18. Joseph Juran (1904 – 2008)