شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

هدیه می می مورچه

هدیه می می مورچه

 

خرگوشک گفت: «آهای بچّهها! موشی دلش برای دوستش که سفر رفته، خیلی تنگ شده است. خیلی گریه میکند. چهکار کنیم که خوشحالش کنیم؟»

حیوانات گفتند: «برایش خوراکی ببریم.»

همه رفتند دنبال خوراکی. کمی بعد، با خوراکیهای جورواجور برگشتند. بعد همگی به طرف لانهی موشی راه افتادند. میمیمورچه، تیپتیپتیپ، پشت سرشان دوید و فریاد کشید: «صبر کنید من هم بیایم!»خرگوشک از او پرسید: «تو برای موشی چه داری؟»

میمیمورچه کاغذ کوچولویی را نشان داد و گفت: «یک نامه برایش نوشتهام.»

همه خندیدند و گفتند: «فقط همین؟ پس لازم نیست تو بیایی.»

ولی میمیمورچه، تیپتیپتیپ، دنبالشان دوید.وقتی رسیدند، تَقتَقتَق در لانهی موشی را زدند. ولی موشی در را باز نکرد. فقط صدای گریهاش از پشت در آمد.

خرگوشک گفت: «حالا چهکار کنیم؟»

میمیمورچه، تیپتیپتیپ، جلو دوید. نامهی کوچولویش را از زیر در هُل داد داخل لانه. یکدفعه صدای گریه قطع شد. بعد موشی از پشت در بلند خواند: «سلام موشیجان. یادت باشد، بعد از ناراحتی، خوشحالی میآید. بعد از گریه، خنده میآید. تو تنها نیستی موشیجان. ما همه دوستان تو هستیم. امضا: میمیمورچه.»

همه به میمیمورچه نگاه کردند و گفتند: «چه نامهی قشنگی برایش نوشتی!»

آنوقت موشی در را باز کرد. فینفین کرد و گفت: «بیایید تو!»

خرگوشک یواشکی به میمیمورچه گفت: «چه خوب شد که تو هم آمدی!»

 

امام علی (ع) میفرمایند:

«کار خوب بکنید و ذرهاى از آن را کوچک ندانید.»

(نهجالبلاغه، حکمت 422)

 

۴۷۵
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، قصه گل گلی، هدیه می می مورچه، کلر ژوبرت
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.