شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

من و آقا سیّد

من و آقا سیّد

سلام موکتی! خوبی؟ چند وقتی است آقاسیّد که رویم می‌نشیند ترق‌تروق صدا می‌دهم. نگرانم به خاطر کهنگی من کمرش درد بگیرد. هر روز پایه‌هایم را کش و قوسی می‌دهم. می‌خواهم خستگی همه‌ی این سال‌ها از تنشان در برود و محکم بایستند. راستش آقاسیّد خیلی هوایم را دارد. وقتی با دستمال خاکم را پاک می‌کند کلّی ذوق می‌کنم. دوستی ما به سال‌های خیلی قبل برمی‌گردد؛ وقتی که هنوز شاه در ایران بود. باورت می‌شود؟ این‌همه سال است که در کتابخانه‌ی او زندگی می‌کنم. می‌دانم صندلی‌های زیادی آرزو دارند جای من باشند. امّا آقاسیّد من را عوض نمی‌کند. نمی‌دانی وقتی روی من می‌نشیند و قصّه می‌خواند چه کیفی می‌کنم. موکتی تو چی؟ به تو هم خوش می‌گذرد؟ موکتی فوتی به پرزهای روی تنش کرد و گفت: «من هم در این سال‌ها که در خانه‌ی آقاسیّد زندگی می‌کنم، آدم‌های زیادی مهمان او بودند و به زبری و سفتی من غُر زدند. امّا او همیشه رویم آرام راه می‌رود و می‌گوید ممنون که این‌همه سال مهمان خانه‌ی من بودی. وقتی رویم آشغالی می‌افتد زودی آن‌ها را برمی‌دارد تا من ناراحت نشوم. من هم مثل تو در این خانه خوش‌حالم.» صندلی ترق‌تروق خندید و گفت: «فکر کنم ما خوشبخت‌ترین صندلی و موکت دنیا هستیم.» موکتی یواشی گفت: «آخ‌جان صدای پای آقاسیّد می‌آید.» موکتی و صندلی تندی ساکت شدند تا به حرف‌های قشنگ آقا گوش دهند.


۳۹۶
کلیدواژه (keyword): رشد دانش آموز، من و آقا سید
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.