شاهعبّاس یک عمّه داشت. این عمّه، بعد از مدّتی خدابیامرز شد و شاه خیلی نگران بود که خانهی عمّه را به چهکسی بدهد؟ آخر، این هم شد نگرانی؟! خُب، دانشمند بزرگ ما هم مثل بعضی کارآفرینها خانه نداشت. پس شاه، خانهی عمّهجان را به محمّد داد تا او برای عمّهی خدابیامرزش فاتحهای بخواند. نمیدانیم محمّد در این خانه تغییراتی داد یا نه، ولی خانهی شیخبهایی الان در اصفهان وجود دارد و از بس که زیباست، یکی از آثار ملّی شده است.
محمّد در لابهلای همهی کارهای دانشمندانه و رفت و آمد به دربار شاه، عدّهی زیادی شاگرد تربیت کرد. شاگردهای او برای خودشان دانشمندان بزرگی شدند که هر کدامشان خیلی کتاب نوشتند و آنها هم هر کدامشان شاگردهای زیادی تربیت کردند. مهمترین شاگردهای او عبارت بودند از: 1. مُلّاصدرا، یکی از بزرگترین دانشمندانی که در فلسفه و عرفان ایدههای جدیدی مطرح کرد و سختترین کتابها را نوشت و آدم خیلی عجیبی بود. 2. محمّدتقی مجلسی، که یکی از معروف ترین دانشمندان دورهی صفوی و بابای محمّدباقر مجلسی بود که او هم خودش یکی از دانشمندان بزرگ دورهی صفوی بود. 3. محسن فیض کاشانی4. سیّد ماجد بحرانی5. جواد بغدادی6. حسنعلی شوشتری7. صالح مازندرانی 8. رفیع الدّین نائینی و خیلیهای دیگر.
محمّد هیچوقت بابا نشد تا مزّهی نقزدن و غُر زدن یک بچّهی نیموجبی را بچشد.مگر میشود کسی پیر شود و بچّهاش روی لباسش بالا نیاورده باشد؟!
البتّه دانشمندِ به این ماهی، با اینهمه خدماتی که انجام داده، دشمنانی هم در زمان خودش و بعد از خودش داشت که فکر میکردند وظیفه شان این است که حتماً با او مخالفت کنند. آن زمان دانشمندان زیادی بودند که مثل محمّد فکر نمیکردند و میگفتند: حالا که مثل ما فکر نمیکند، پس آدم بدی است! خُب طبیعی است بعضیها مثل شما فکر نکنند! امّا اگر آنهایی که دوست ندارند مخالف آنها فکر کنیم، خوششان نیاید که ما زنده باشیم، آنوقت اوضاع کمی خطرناک می شود! بعضی از دانشمندان، علّت سفرهای شیخبهایی را ناراحتی یا قهر او از این دوستان دوستنداشتنی دانستهاند.
دانشمند ما اختراع کوچک دیگری هم داشت؛ سفیدآب.
احتمالاً بچّههای امروزی اصلاً نمیدانند سفیدآب چیست؛ سفیدآب یکی از شویندههای پوست بدن بود که قدیمها از آن در حمّام استفاده میکردند. قدیمیها عقیده داشتند سفیدآب باعث شادابی پوست میشود. البتّه الان هم ثابت شده که سفیدآب لایهبرداری طبیعی و مفید برای پوست است. سفیدآب را با روغنهای حیوانی و مغز حیوانات و پودر سنگ میساختند.
از قدیم گفتهاند مرگ شتری است که دم خانهی همه میخوابد. با مرگ شیخبهایی، اصفهان، شاهعبّاس، و کلّ ایران، یکی از مهمترین سرمایههایشان را از دست دادند. نانواهای سنگکی، حلوااردهسازها، فِرِنیپزها، حمّامیها، معمارها، کشاورزها، و آبیارها از همه بیشتر ناراحت بودند. شاگردانش که تعدادشان هم خیلی زیاد بود، مفصّل عزاداری کردند. محمّد وصیت کرده بود هر جا مُرد، جنازهاش را به مشهد ببرند و در حرم امام رضا(ع) دفن کنند. پس، جنازهی او را برداشتند و از اصفهان تا مشهد بردند و در حرم امام رضا(ع) و در جایی که قبلاً تدریس میکرد، دفن کردند. جالب اینکه هنوز هم قبر شیخبهایی همانجاست. اگر حرم امام رضا(ع) تشریف بردید، اوّل ما را دعا کنید، بعد، حتماً از خادمهای حرم، سراغ قبر شیخبهایی را بگیرید و برای بهترین عالِم و دانشمند ایران فاتحهای بخوانید؛ حتماً خوشحال میشود. محمّد در یکی از شعرهای معروفش گفته است:
تا کی به تَمَنّای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
یعنی:
تا چه زمانی در آرزوی رسیدن به تو، ای خدای یگانه*، از هر مژهام اشکهایی مثل سیل جاری خواهد شد؟
ما گمان میکنیم شیخ در شوّال سال 1030 یا 1031 به خدای یگانه رسید. در تقویم کشور عزیزمان، روز 3 اردیبهشت «روز شیخبهایی» نامگذاری شده. در اصفهان، که شهر شیخبهایی است، هر سال جشنوارهای به نام «جشنوارهی ملّی فنآفرینی شیخبهایی» برگزار میشود و به کسانی که ایدههای خفن در زمینهی فنآوری دارند، جایزه میدهند. شما هم میتوانید با ثبتنام در وبگاه www.shtf.ir خبر خوشحالکنندهی پیدا شدن یک شیخبهایی جدید و خفن و دانشمندِ قرن بیستویکمی را به اطلاع برگزارکنندگان همایش و جهانیان و ساکنان کهکشان راه شیری برسانید. مطمئن باشید شما میتوانید.
*نقل است که شیخ بهایی این شعر را در فراق امام زمان(عج) سروده است.