عید نوروز شده بود و ما در خانهی
بابارحمان دور هم جمع شده بودیم. عمورضا برای من و آرزو از شهر دو تا طوطی کوچک و
بامزّه آورده بود. طوطیها
داشتند تخمهی آفتابگردان
میخوردند.
آرزو گفت: «امید، نگاه کن طوطیها
چقدر خوب بلدند تخمه بشکنند!»
گفتم: «بیا کمی آجیل بهشان بدهیم. شاید دوست داشته
باشند.»
در همان موقع، عمورضا آمد و گفت: «بچّهها،
دارید چهکار میکنید؟»
گفتم: «میخواهیم
به طوطیها آجیل بدهیم.»
عمورضا با تعجّب گفت: «ولی طوطیها
که آجیل نمیخورند!»
آرزو گفت: «مگر تخمه نمیخورند؟
حتماً آجیل هم میخورند دیگر!»
عمورضا خندید و گفت: «بچّهها،
آنها تخمهی
خام میخورند. آجیل، پُر از مغزهای
مقوّی است، امّا بو داده و مزهدار
شده است. برای مزهدار کردن آنها
هم از نمک استفاده میکنند.طوطیها
که نمیتوانند تخمههای
شور را بخورند. برایشان خوب نیست.»
گفتم: «آخ جون، دیگر لازم نیست آجیلهای
خوشمزّهمان
را به طوطیها بدهیم. چه خوب که
برای آنها ضرر دارد، امّا
برای ما مفید است!»
عمورضا دوباره خندید و گفت: «امید جان، پسته، تخمه، بادام
و بقیهی مغزهای خوراکی، خیلی مقوّی
و مفید هستند، امّا توی آجیل مقدار زیادی نمک هم وجود دارد. برای همین، نباید بیش
از حد آجیل بخوریم.»
آرزو پرسید: «عمورضا، بودادن یعنی چه؟ چهطوری
آجیل درست میکنند؟»
عمورضا گفت: «من فردا میخواهم
به مغازهی عبّاسآقا
خشکبارچی بروم. عبّاسآقا
تخمه بومیدهد. شما هم با من بیایید
تا خودتان از نزدیک ببینید. تازه، میتوانید
مقداری تخمهی داغ هم بخورید.»