دوست خوبم، ما درس شیر و موش کتاب فارسی پایهی دوّم را به نمایشنامه تبدیل کردهایم. شما میتوانید این نمایشنامه را با اجازهی معلّمتان در کلاس با دوستانتان اجرا کنید. با کمک این نمونه، یکی از درسهایتان را به نمایشنامه تبدیل و آن را در کلاس اجرا کنید.
شخصیتهای نمایش
- شیر
- موش
- شکارچی 1
- شکارچی 2
مکانی در جنگل. شیر خوابیده است. موش وارد میشود.
موش: باز هم که خوابیده! (دم شیر را تکانمیدهد.) آهای! آقای شیر، آقای شیر، امروز خیلی خوابیدی. (به دم شیر دست میکشد.)
شیر: (با چشمان بسته) به دم من دست نزن!
موش: خدا رو شکر که سلامت هستید.
شیر: مگه دم من اسباببازیه؟
موش: اسباببازی که نه، ولی خیلی نرمه.
شیر: (چشم باز میکند.) تو کار و زندگی نداری؟
موش: چند بار به شما سرزدم و دیدم که خواب هستید. نگران شدم. گفتم بیام و صداتون کنم. (همچنان به دم شیر دست میکشد.)
شیر: (عصبانی فریاد میکشد و موش را میگیرد.)
چند بار بگم با دم من بازی نکن؟
موش: وای! ولم کنید آقای شیر. دستم درد گرفت.
شیر: میخوام بخورمت تا دیگه مزاحم بزرگتر از خودت نشی.
موش: دلتون میآد؟ من حتّی یک لقمهی کوچولوی شما هم نمیشم.
شیر: امروز چند بار بیدارم کردی ؟
موش: نگران شدم. گفتم بیام و اگر لازم شد، به شما کمک کنم.
شیر: میخواد به من کمک کنه!
موش کوچیکی مثل تو، به شیر بزرگی مثل من، چه کمکی میتونه بکنه ؟
موش: لطفاً دست خودتون رو باز کنید، بگذارید برم.
شیر: (موش را رها میکند.) دیگه اینطرفها نبینمت! باشه؟
موش: چشم.
شیر: (از جا برمیخیزد و فریادمیزند.) میری یا نه ؟
موش: وای! من رو ترسوندید. باشه، میرم.
(بیرون میرود. بندهای دامی که پاهای شیر در آنها گرفتار شدهاند نمایان میشوند.)
شیر:اینها چیه؟ وای! توی دام شکارچی افتادم. (موش را صدا میکند.) موش ... موش ...
صدای موش: میدونم، میدونم که دیگه نباید به شما نزدیک بشم.
شیر : نه، نرو، نرو.
صدای موش: میرم، چون نباید شما رو ناراحت کنم. خداحافظ.
شیر: میگم نرو، تو هم بگو چشم.
صدای موش: چشم! (برمیگردد.) چهکارم دارید
آقای شیر؟
شیر: برو به حیوانات جنگل بگو هر چه زودتر بیان و من رو از این دام نجات بدن.
موش: وای! شما توی دام افتادید!
صدای شکارچی1 : خدا کنه شکار خوبی توی دام ما افتاده باشه!
صدای شکارچی 2 : خدا کنه!
موش: (به دوردست نگاه میکند.)
وای! شکارچیها روی اون تپّه هستند.
شیر: دیگه دیر شده. اونها به زودی مییان و من رو میبرن.
موش: نه، من نمیذارم. (نزدیک میشود و ابتدا دستی به دم شیر میکشد.)
شیر: الان وقت بازیگوشی است؟!
موش: نه، کمی صبر کنید. (طنابهای دام را میجود.)
شیر: چهکار میکنی؟
موش: طنابهای دام را میجوم و پاره میکنم تا نجات پیدا کنید.
شیر : چه فکر خوبی! (یک پای شیر رها میشود.) آفرین به تو موش زرنگ.
موش: متشکّرم آقای شیر.
صدای شکارچی1 :فکرش رو بکن، اگه شیر بزرگ به دام ما افتاده باشه ...
صدای شکارچی2:عالیه! با تحویل شیر به باغ وحش، پول خوبی به دست میآریم.
شیر: وای، باغ وحش، نه! نمیخوام توی قفس زندگی کنم. زودباش موش عزیز. من رو نجات بده.
موش: (با خوشحالی) شما به من گفتید موش عزیز!
شیر: بله، بله. لطفاً عجلهکن. شکارچیها نزدیک شدند.
موش: این هم بند دوّم که باز شد.
شیر: آخیش! راحت شدم. دوست عزیزم، من رو ببخش.
موش: وای، چهعالی! آقای شیر، شما به من گفتید دوست عزیزم.
شیر: بله. چون تو واقعاً دوست عزیز، مهربون و دانای من هستی.
موش: متشکّرم. متشکّرم.
شیر: درسته که موش کوچولویی هستی، امّا من نباید تو رو دستکم میگرفتم.
(درحالیکه بیرون میروند.) هر وقت دلت خواست، میتونی با دم من بازی کنی!
موش: باز هم متشکّرم.
(بیرون میروند. دو شکارچی از جهت دیگری وارد میشوند و از پارهبودن دام تعجّب میکنند.)
شکارچی1: دام پاره شده است!
شکارچی2: اونجا رو ببین، یک شیر و یک موش ...
شکارچی1: پارهکردن دام کار اون موشه.
شکارچی2:
بریم دنبال یک شکار دیگه.
(بیرون میروند.)
پایان
۳۹۶
کلیدواژه (keyword):
رشد نوآموز، نمایش، شیر و موش، حسن دولت آبادی