یکهو شروع به صحبت کرد. چشمانم از تعجّب گرد شده بود. مگر
مداد هم صحبت میکند؟
«یادش بهخیـر.
جوانتر که بودم، در جنـگل
ارسباران، هوا خیلی عالی بود. من روی یک تپّهی
بلند بودم. از جایی که بودم، اطراف را به خوبی میدیدم.
چقدر خوشحال بودم که قدّ من
از درختان اطرافم بلندتر است. صبح که میشد،
بوی خوب درختان بود و طراوت صبحگاهی جنگل و صدای پرندگان. جنگل ارسباران را که میشناسی؟»
با تعجّب بیشتر، چشمانم را مالیدم و گفتم: «اسمش را شنیدهام،
ولی یادم نیست.»
هنوز حرفم تمام نشده بود که کتاب دایره المعارف(دانشنامه)
به سخن درآمد: «عجب! پس نمیدانی
ارسباران کجاست؟»
بعد، مثل مجریان اخبار شروع کرد به گفتن: «جنگل زیبای
ارسباران در شمالغرب ایران در استان
آذربایجان غربی قرار دارند. این جنگل در سازمان جهانی یونسکو ثبت شده است. به دلیل
موقعیت خاص این جنگل،
برخی از بزرگان تاریخ ایران، مثل ستّارخان، از آن عبور کردهاند
و قلعههای تاریخی زیادی در آن
ساخته شدهاند.»
مداد حرف کتاب دایره المعارف (دانشنامه) را قطعکرد
و گفت: «این جنگل چه درختان میوهای
دارد: انجیر، انگور، انار. چه حیوانهای
مهربانی دارد: گوزن، آهوی مارال، و انواع پرندگان و جانوران.»
پرسیدم: «پس تو اینجا چهکار
میکنی؟»
پاسخ داد: «یک شب، چند مرد با ارّهبرقی
و کامیون به جنگل آمدند. ساکنان جنگل میگفتند
مراقب خودتان باشید. اینها
یا شکارچی هستند یا آمدهاند
درختان را قطعکنند.»
بعـد، آهی کشیـد و گفت: «اگر پای فرار داشتم، الان هنوز
در جنگل زیبایم بودم. ولی آنشب،
مردانی که بعدها فهمیدم قاچاقچیهای
چوب هستند، به جان جنگل افتادند و درختان زیادی را قطعکردند.»
ناراحت شده بودم. به این فکر میکردم
که من چطور میتوانم مراقب جنگل
ارسباران و جنگلهای دیگر کشورم
باشم؟
به نظر
شما ما انسانها برای جلوگیری از
قطع درختانِ جنگل، برای تولید کاغذ و مداد، چهکـارهایی
میتوانیم انجام دهیم؟ یکی از
این کارها، کاشت درختان مخصوص است، که رشد سریعتری
دارند و برای تولید کاغذ و مداد بهکار
میرود. شما چه پیشنهادهای دیگری
دارید؟