1. نتیجه مهم است
تا به حال در مسابقات فوتبال دیدهاید که یک گروه ممکن است خیلیخوب هم بازی کرده باشد، اما در نهایت یک گل هم نزند؟ یا مساوی کرده یا حتی بازی را واگذار کرده باشد! گروههایی که زیاد پاس میدهند، اما حمله نمیکنند و نتیجه نمیگیرند، توپ را میتوانند با خودشان به خانه ببرند، اما بازی را گروه مقابل برده است! همین را کسبوکار تصور کنید. شما ممکن است ساعتها در مورد کیفیت یک محصول با مشتری صحبت کنید، اما در نهایت مشتری راضی نشود و خرید نکند. شما زیاد صحبت کردهاید، اما گل نزدهاید! میدانید چاره چیست؟ نتیجه. به جای صحبتکردن، نتیجه استفاده از محصول را نشانش دهید و گل بزنید.
هنرجویان صنایع چوب یا مبلمان، وقتی کاروکاسبی خودشان را راه میاندازند، وقتی مشتری میآید، به جای اینکه از نرمی و راحتی مبل برایش صحبت کنید، بگویید روی مبل بنشیند و راحتی آن را ببیند. بگذارید تجربه و نتیجه استفاده از محصول شما را ببیند. این کار معجزه میکند.
2. شکست، پلی برای موفقیت
شاید بگویید این موضوع که با متقاعدسازی ارتباطی ندارد! اما اشتباه میکنید. شکست شما در مقابل مشتری این است که مشتری از شما خرید نکند. شاید بگویید اتفاق تلخی است. اما اگر شما آدمی حرفهای و بلد کار باشید، میتوانید از همین موضوع هم مشتری جذب کنید. چطور؟ با صداقت. صداقت همیشه جواب میدهد. اگر کیفیت محصولتان زیاد مناسب نیست، میتوانید با ادبیاتی مناسب به مشتری بگویید این محصول برای شما ماندگاری زیادی ندارد. حالا اگر مشتری دنبال محصولی با کیفیت متوسط باشد، از شما خرید خواهد کرد و اگر هم با توضیح شما از خرید منصرف شود، به خاطر این صداقت و حس اعتمادی که به شما پیدا کرده است، باز هم به کسبوکار شما سر میزند. بدترین شکست این است که مشتری از شما خرید نکند و از شما متنفر شود. دومی مهمتر از اولی است. با خرید محصول بیکیفیت، مشتری ممکن است از شما خرید هم کرده باشد، اما از شما متنفر خواهد شد و این را به بقیه هم منتقل خواهد کرد.
3. راحتبودن
معمولاً آدمها با کسانی که شبیه خودشان باشند راحتترند و زودتر ارتباط میگیرند. خودبهخود حس اعتماد هم زودتر شکل میگیرد. این را میدانستید؟ خب، اگر میدانید که میتوانید از همین روش برای متقاعدکردن مشتریتان استفاده کنید. البته که باید کمی باهوش باشید و زود یک نقطه اشتراک بین خودتان و مشتری پیدا کنید.
فرقی نمیکند کوچک باشد یا بزرگ. مثلاً اینکه همشهری باشید، یا اینکه طرفدار یک گروه فوتبال باشید، یا حتی اینکه درباره یک رنگ لباس علاقه مشترک داشته باشید. یا حتی از یک مدل خوشتان بیاید. هرکدام از اینها میتواند راهی برای ایجاد شباهتی بین شما و مشتری باشد. ادامه ماجرا را هم میدانید!
البته مراقب باشید فیلم بازی نکنید! آدمها باهوش هستند و فرق فیلمبازیکردن و صداقت را بهسرعت تشخیص میدهند و این میتواند کاملاً ماجرا را برعکس کند و تلاش شما با شکست مواجه گردد و شخصیت شما را خراب نماید.
4. فروش شروع ماجراست
اینکه فلان کار پایان کار نیست، بلکه شروع کار است، جملهای کلیشهای است که احتمالاً بارها به گوشتان خورده. اما کلیشهایبودن یک جمله دلیل بر اشتباهبودنش نیست. بسیاری از صاحبان کسبوکار فکر میکنند همینکه کالا یا خدماتشان را فروختند، دیگر باید استراحت کنند، چون کار بزرگی کرده و خسته شدهاند. اما شما در ارتباط درست با مشتری نباید فقط به دنبال فروختن کالایتان باشید. هدف شما نباید فروش باشد، بلکه باید ایجاد بهترین تجربه برای مشتری باشد. معنیاش این است که مشتری باید تجربه ایدئالی از مراجعه به شما داشته باشد؛ به این دلیل که شما باید سعی کنید مشتریانتان را به مشتری وفادار تبدیل کنید. اینطور هم خودش دوباره به سراغ شما میآید و هم دیگران را تشویق میکند. پس چنین گنجی را نباید راحت از دست بدهید. سعی کنید برای مشتریانتان خدمات پس از فروش فراهم کنید. ضمانت برگشت در صورت خرابی، ضمانت کارکرد محصول (گارانتی)، ارسال رایگان، نصب رایگان، تحویل در منزل، تعویض کالا و خدماتی شبیه به این موارد میتوانند ارتباط خوب شما با مشتری را، حتی بعد از اینکه از مغازه شما رفته است، حفظ کنند.
شما علاوه برداشتن تخصص در حرفه و شغل خودتان، باید به ابزار ارتباط درست با مشتری و روشهای قانعکردن مشتری هم مسلح شوید. بهاصطلاح مشتریمدار باشید. در این صورت میتوانید کسبوکار موفقی برای خودتان و دیگر همکاران یا نیروهای زیردستتان بسازید.