چشمه اول
چشمه از کوه تراوید، سـرخوش و چالاک و تیزپا. راهی دراز پیش
رو داشـت. سبزه را سلام داد. صخره را طواف کرد. در گوش سنگ، نرم و عاشقانه نجوا
کرد. درختچهها را مهربانانه
نواخت. نوک پرندهای تشنه را بوسه
داد.
رفت و رفت و رفت. چوپانکی خسته از راه رسید. چشـمه
سخاوتمندانه خنکای خویش را به لبها
و صورت او بخشید. با نیلبک
او همساز شد. همین به او توان
تازه بخشید. شتاب گرفت.
خورشید برآمد و چشم در چشم چشمه خندید.
چشمه پارهای
از خویش را سخاوتمندانه به آسمان بخشید.
ابر کوچکی در آسمان بال و پر گشود. همه جوانهها
تبسم کردند.
همه زمینها
منتظر باران ماندند.
چشمه همچنان میرفت.
چشمه خـوب بود و مهربان و سخاوتمند. خدا به پاس این همه خوبی، دست چشمه را گرفت و
خیلی زود به «دریا» رساند. چشمه دریا شد.
چشمه دوم
رهگذر ایستاد. در کنار پیادهرو،
دردمندی غریب، در سـوز طاقتسوز
زمستان کز کرده بود. حضور دو چشمه کوچک در ساحل، چشم ترجمان غم و اندوه درونش بود.
و مگر اشک، آینه اندوه و درد درون نیست؟
رهگذر درنگی کرد. میتوانست
برود. میتوانست نادیدهاش
بگیرد. میتوانست بگوید: «به
من چه!»
اما نه، چشمهای
در درونش جوشید.
کسی در او با «او» سخن میگفت.
نرم و مهربان و صمیمی نزدیک شد.
- سلام چه شده است؟
سکوت بود و سکوت؛ با چشمهایی
که شرمگینانه از زیر پلکها
سرک میکشیدند.
دیگر بار پرسید: «چه کمکی میتوانم
بکنم. ما با هم برادریم؛ هم دین و هموطن.»
لب گشـود، قصـه دردمندی و نیـاز را، و رهگذر گرمای دو
چشمه را در سرمای زمستانی بر گونههایش
حس کرد. دردمند را نواخت. گرهش را گشـود و به راهش ادامه داد. او نیز بیمشکل
نبود. مشکلی بزرگ داشت و دمی بعد، خداوند به پاس دو چشمه، اشـک او و چشمه مهربان
درونش، گره از کار فروبستهاش
گشود.
چشمه سوم
من و تو نیز دو چشم داریم. نه فقط برای دیدن و تماشا که
چشم را هزاران کار دیگر هم هست. از چشمها
هرگز چشم یک کار نداشته باشید.
چشمها
میتوانند سپاسگزار باشند. میتوانند
بنوازند. میتوانند خشـم و نفـرت
و پرهیز و گریز را نشـان دهند. میتوانند
شـوق شیرین خویش را بازگویند. چشـم عجیبترین
کتاب دنیاست. گویای خاموش؛ ساکتی همه فریاد و خروش و سخن. چشم اعجاز بزرگی هم دارد
به نام «اشک». دو چشمه که هر وقت جاری میشوند،
همه درختهای دنیا را میتوانند
سیراب کنند.
نه، نه! ... نمیخواهیم
گریهستا باشیم و شادیگریز.
اتفاقاً گاه همین اشـک، اوج شادی است. شاید دیده باشید قهرمانان پس از پیروزی اشک
میریزند. بزرگان پس از موفقیتهای
بزرگ، بلند گریه میکنند.
چشـمها دو چشمه اشـک را باید
تجربه کنند؛ هم اشک شـادی و هم اشک غم. هر کس این دو را نشناسد، به چشمهایش
اعتماد نکند.
اگر چشمهایتان
این دو رسم را عزیز میدانند،
ممنونشان باشید.
اگر چشمهایتان
برای شـادیهای بزرگ و عمیق میگریند،
اگر چشمهایتان برای غمهای
عظیـم و عزیز و ارجمنـد میگریند،
چشمهای خوبی دارید.
خدا این چشم ها را دوست دارد. این چشمها
آتش نخواهند دید. خدا دست این اشکها
را میگیرد و به دریا میرساند.
این اشکها بهشتیاند.