تا پایان شمارش معکوس «هیچکس تکان نخورد» تمام شد، باید نفسها در سینه حبس مىکردند و همه سرجایشان مجسمه میشدند و شاید هم بعد با یک سطل آب یخ باید از مجسمهبودن خارج میشدند و نفسها را تندتند بیرون میدادند که سردی یخها نفسشان را بند نیاورد و صحنه فیلم تمام شود.
شاید بگویید و بگویند اینها که بیمعنی هستند! فایدهشان چیست؟ نان میشود یا آب؟ البته که پر بیراه هم نیست. کودک درون است، بالاخره باید جوری راضی شود! گاهی با کارهای بچگانه و گاهی با کارهای بچگانه «بزرگ به نظر بیا»!
اگر بخواهیم کودک درونمان را فعال کنیم و بهجای قایم باشکبازی و گرگمبههوا یا فوتبال روی آسفالت کوچه، که تفریحات بچگانهاند و دیگر کمی باعث خجالت از سن و سالمان خواهند شد، یک کار «بزرگ به نظر بیا» انجام بدهیم، باید مثلاً چالش برویم؛ آن هم از نوع مجسمهشوندهاش؛ از نوع یخزدن زیر سطل آب یخش.
- همه چالشها همیناند؟!
- بستگی دارد.
- به چه؟
- به همین کودک یا بزرگبودن درون. «درون» خوبیاش همین است که سن و سال و موی سپید و سیاه نمیشناسد. میشود نوجوان هم بود و بزرگ بود. آقا بود! خانم بود! میشود مسن هم بود، اما سرتا پا یک کودک درونِ دست و پا در آورده! حتی ممکن است رخ کار هم یکی باشد، اما این کجا و آن کجا.
چند سال پیش بود که یک چالش مجسمهای همه دنیا را تکان داد: پشت یک بشکه سفید کوتاه، پدر و پسری 3...2...1 شمردند و نفسها در سینه حبس شدند و گلولهها قفل نفس شدند و دیگر نفسهای نوجوان در نیامد. یا چالشی که امام خمینی(قدّسسرّه) با همین سطل آب راه انداخت؛ این بار به وسعت همه مسلمانان برادر شیعه و سنی. نه اینکه روی سرشان بریزند و تند نفس بکشند، بلکه به مقصد پاککردن کثیفیهای عالم، تا دمار از روزگار همانها که نفس را در سینه نوجوان بند آوردند، در بیاورند.
در کل چالش چیز جالبی است. اگر از نوع دوم باشد و فیلمی نباشد، میتواند به آدم حرکت بدهد. میخواهید یک چالش جدید هم با هم راه بیندازیم؟! اول مهر است و این گوی و این میدان. چالش این است: هر کس تا میتواند به سمت اهدافش جلوتر برود. هر کس بیشتر پرید، برنده است.