در شمارههای قبلی شرح داده شد، علم مجموعهای نظامیافته از اخبار و اطلاعات در یک موضوع خاص است و علوم به سه گروه علوم طبیعی یا تجربی، علوم انسانی، و علوم وحیانی یا ربانی تقسیم شدند. در این بخش، «علم وحیانی» تبیین و تشریح میشود. علوم وحیانی به مجموعه علومی اطلاق میشود که از طریق وحی به بشر رسیدهاند. اسناد و مدارک آن، لوحها و کتابهای مدونی هستند که از ادیان الهی، بهویژه ادیان ابراهیمی، باقیماندهاند؛ مانند زبور داود(ع) و تورات موسی(ع) و انجیل عیسی(ع) و قرآن حضرت محمد(ص)، خاتم انبیا. این ادیان مشترکات بسیار دارند و همگی مدعیاند که مطالب کتاب آنان آسمانی است و ماورایی و از سوی خداوند یکتا بر انبیا وحی شده است. سایر عقیدهها و مسلکها شاید مدعی نباشند که مطالب آنان از سوی خداوند بهصورت وحی بر آنان نازل شده باشد. در اینجا منظور از آثار وحی همان آثار ادیان ابراهیمی است و مراد از علوم ربانی و وحیانی همان کتابهای بهجامانده از ادیان ابراهیمی هستند؛ بهویژه آخرین آنها که به سبب اهتمام و جدیت مسلمانان دستنخورده باقیمانده است.
امروزه در دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی دنیا بسیاری از پژوهشگران مشغول مطالعه آثار و تاریخچه این ادیان و کتابها و اسناد هستند. آنها شاید به مفاهیم و درستی نزول آنان از سوی قادر متعال هیچ اعتقادی نداشته باشند و بهعنوان یک وظیفه شغلی یا برای استخراج کاربردهای دنیایی این مفاهیم به آنها بپردازند. اینان تنها ظاهر و تفسیر دنیایی این اخبار را بررسی میکنند و وقتی به آن ایمان ندارند، جزو عالمان و پیروان علوم ربانی محسوب نمیشوند. شرط درک و علم به علوم وحیانی و ربانی، داشتن اعتقاد و ایمان به آن است. مقدمه ورود به علوم ربانی، ایمان به محتویات آن و ارسالکننده آن است. در عرصه علوم تجربی کمتر دانشمند علوم تجربی است که شادی و شعف خود را از کشف یک حقیقت پنهان کرده باشد؛ مانند ارشمیدس که آنگونه شادی خود را بروز داد. دستیابی به حقیقت شادیآفرین است و این مقدمه و آغاز ورود به علم ربّانی است. طراح و نقاش عالم انسان را به تفکر و تأمل در زمین و آسمان و انسان و حیوان تشویق میکند. مشاهده اینهمه تنوع و شگفتی و زیبایی و نظم بیبدیل خلقت، او را به سوی خالق هستی رهنمون میکند.
در متون ادبیات کهن و نو، درباره ویژگیهای این نوع ایمان به علم وحیانی بسیار شرح داده شده است که متأسفانه بسیاری، این شرح و ویژگیهای این علم را به علوم دیگر تسری و تعمیم دادهاند. بنابراین، در تفسیر و شرح خود دچار لغزش مفهومی شدهاند؛ مانند این عبارت که: «علم نوری است که خداوند به قلب هرکس که بخواهد، می افکند» (بحارالانوار. ج 1. ص 224).
منظور از این عبارت، علم وحیانی و ربانی است، نه علوم تجربی و طبیعی و علوم انسانی. یا این عبارت: «در نفسی که مهذب نشده باشد، علم حجاب ظلمانی است.» (امام خمینی ره) منظور علم ربانی و علم الهی است که تنها در نفسهای باتقوا و پاک تجلی مییابد، وگرنه خود حجاب اکبر میشود برای جویندهای که نفس بیغرض نداشته باشد. این عبارت برای آن دانشمندی که علم مکانیک میداند، مصداق ندارد؛ هر چقدر علم او ارتقا یابد؛ چه، حجاب ظلمانی بر او مستولی میشود؟! اگر او از هر دین و عقیده و مسلک باشد و تمام علم مکانیک عالم را فرا گیرد، حتی اگر فرد شریری باشد، تمام حجابهای علم مکانیک بر او گشوده میشوند. تمام دانشمندان در اثر الهامی که به آنها شده و تلاشی که در طول عمر صرف کردهاند، به حاصل زحمت خود دست یافتهاند، به مصداق: «وَ أَنْ لَیسَ لِلإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی» (النجم،39).
همه علوم از جانب خداست، اما علوم طبیعی و علوم انسانی یا انسانساخته، در اثر مشاهده و درک قوای مدرکه انسان و الهام و شهود به انسان رسیده و علم ربانی از طریق وحی به انسان رسیده است.
رشید رضا، شاگرد و نویسنده «تفسیر عبده» و مدیر مجله «المنار» مصر در کتاب «وحی محمدی(ص)»، ترجمه خلیلی، در صفحه 121 نوشته است: «وحی عبارت است از یک نوع شناسایی که شخص آنها را در خود احساس میکند، ولی مشروط به اینکه معتقد باشد اینچنین وحیی، اعم از اینکه بهواسطه یا بیواسطه باشد، از جانب خداوند است. خواه تصور کند صدایی به گوشش رسیده است، یا ابداً تصور شنیدن صدایی هم نکند. و فرق آن با الهام این است که الهام عبارت است از احساسی که نفس به آن یقین حاصل میکند و بدون اینکه بداند از کجا آمده است، متوجه مطلوب میشود. پس میتوان گفت خیلی شبیه است به احساس گرسنگی و اندوه و خوشی. چند سطر پس از این توضیح نوشته است: «وحی نفسی نوعی الهام است که از اثر استعداد نفوس عالیه و برجسته سر میزند و از آنگونه وجودها تراوش میکند، و بعضی از دانشمندان اروپایی اینگونه وحی را برای پیغمبرها تصدیق کردهاند. نیز نوشته است: آنهایی که به عالم غیب و ماورای طبیعت ایمان ندارند، یا میان این عالم و آن عالم پیوستگی قائل نیستند، گفتهاند: «افکار و آرزوهایش (پیغمبر ص) برای او الهامی ایجاد کرده است که از عقل باطن یا نفس روحانی بلندپایهاش سر زده و بر مخیله عالی او مستولی شده است ... .»
پس اختلاف میان ما و آنها در این است که ما معتقدیم وحی شرعی یک اثر خارجی است که از آسمان بر پیغمبر (ص) نازل شده است و بهوسیله یک فرشته روحانی، بهطور مستقل از جانب خداوند بر پیغمبر فرود آمده است؛ چنانکه خداوند عزوجل فرماید: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِک لِتَکونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِی مُبِین ٍ» (شعرا، 195-192): این قرآن وحی است. از جانب خداوند تعالی از فراز آسمانها فرود آمده و ممکن نیست که از روی زمین و وجود خود محمد (ص) سرزده باشد و باز از قاموس کتاب مقدس نقل کرده است: «وحی برای دلالت بر نبوت که خاص به شهر یا قومی است اطلاق میشود و وحی به این معنی، عبارت از حلول روان خداوندی است در روان نویسندگان، که ملهم شده باشند.» رهنما در کتاب پیامبر در صفحه 250 مینویسد: «همیشه صداهایی در طبیعت و اسراری در آسمان وجود دارند که هرکسی نمیتواند آنها را بخواند و نه آنها را بشنود.» جمله ذرات عالم در نهانی شب و روز به ما میگویند: ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم (مثنوی معنوی، دفتر سوم).
در طبیعت، به غیر از صداهای معمولی، نداهای دیگر هم هست که فقط پیامبران و نابغهها آنها را میشنوند و بهصورت آیین یا ادبیات به دنیا میدهند، ولی به نظر همه، بیصدایی و سکوت مرگ حکمفرماست. صدایی که از عالم بالا، از آنطرف ستارگان، صافتر از قطره شبنم، نازکتر از وزش نسیم صبحگاهی، به شکل وحی و به طرز الهام میآید، برای شنیدنش قلبی پاکیزه میخواهد و روانی روشن. محمد به دنبال این صدا بود. اما در نظر ابراهیم عاملی (13٦3)حقیقت مطلب این است که در دنیا مردانی بودهاند دارای استعداد مخصوص که این استعداد برای هدایت بشر به آنها عنایت شده است؛ همانطور که دیگر احتیاجات بشر برایش مهیا شده است، و بهموجب همان استعداد، آنچه مصلحت بشر زمان خودشان بوده است، درک میکردهاند و با نفوذ مخصوص که به امر حق در چشم و زبان آنها بوده است، با مردم روبهرو میشدهاند و آنها را رهبری میکردهاند. همین است معنی حقیقی اینکه میگویند: پیغمبر عقل ظاهر است؛ همانطور که شعور آدمی عقل باطن اوست، پس پیغمبر یعنی عقل اجتماع بشر که برای رفع جهل یک جامعه یا همه انسانها از جانب خداوند مأمور میشود. و چون در آیات دیگر تصریح شده است که سخن خدا با بشر مستقیم نیست، یا الهام است، یا شنیدن آواز پشت پرده است، یا بهوسیله فرستاده و رسول است، مثل: «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یکلِّمَهُ اللهُُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یرْسِلَ رسُولاً»(شوری، 51)، پس معلوم میشود که مقصود از سخنگفتن با موسی همان وحی است؛ مثل دیگر پیغمبران (تفسیر عاملی، ج 3، 177- 176).
علم وحیانی در طول زمان به پیامبران و اولیای الهی و راسخان علم الهی رسیده است و بهواسطه آنها به ابنای بشر. آن روشهای تحقیق که در علوم تجربی و طبیعی و علوم انسانی کاربرد دارند، در این عرصه کارایی ندارند؛ زیرا پایه و اساس درک و دسترسی به این علم، ایمان به طراح عالم و عالم غیب و تقوای الهی است.
کشفالاسرار نوشته است: راسخان در علم ایشاناند که انواع علوم ایشان را حاصل شده است: علم شریعت، علم طریقت، علم حقیقت. علم شریعت آموختنی است. علم طریقت معاملتی است. علم حقیقت یافتنی است. علم شریعت را گفت: «فَسْئَلُوا أَهْلَالذِّکرِ». علم طریقت را گفت: «وَ ابْتَغُوا إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ». علم حقیقت را گفت: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً». حوالت علم شریعت را به استاد کرد، حوالت علم طریقت را به پیر کرد، حوالت علم حقیقت را به خود کرد.
راسخ در علم کسی است که با فکر و استدلال چیزی را میپذیرد و گفتار و تشکیک دیگران در او اثر ندارد و غیرراسخ اوست که به تقلید پذیرفته است و به سخن دیگران از راه برمیگردد.
درک این علم نیز مراحل و مراتبی دارد که آن علمالیقین، عینالیقین و حقالیقین است، در کلام ابراهیم(ع)، آنجا که پرسید درباره اینکه چگونه خداوند عالمیان مردگان را زنده میکند. او گفت که چهار مرغ را از گونههای مختلف بگیر و آنها را سر ببر و خون و گوشت آنها را در هاون بیامیز و سپس بر سر چهار کوه بگذار. آنگاه در محلی آنها را به نام صدا کن. من آنها را زنده به سوی تو باز میگردانم (بقره).
در روحالبیان میگوید: «گفتار ابراهیم(ع) برای آن بود که علمش عیان شود و به مرتبه «عینالیقین» برسد. چون علم در درجه اول بهوسیله شنیدهها و اخبار دیگران حاصل میشود که آن را «علمالیقین» مینامند و اگر چیزی حاضر بود و مشاهده شد، علم حاصل از آن را «عینالیقین» مینامند، چون تردید در آن راه ندارد؛ همانطور که در قرآن گرفتاری کفار را معرفی کرده است: «ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عینالیقینِ» (تکاثر، 7). یعنی در آینده گرفتاری خود را جلوی چشم میبیند و اگر مطلوب متحقق و بهصورت خارج نمودار شد، آن را «حقالیقین» مینامند؛ چنانکه در آیه دیگر گفته شده است: «فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ تَصْلِیةُ جَحِیمٍ إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیقِینِ» (واقعه، ٩٥-٩٣). یعنی پس از ورود به جهنم، وسیله پذیرایی مواد گداخته است و اتصال به آتش، که به آن هنگام یقین محقق و استوار میشود. چون به درون گرفتار هستند و از آن ناگزیرند. این است مراتب سهگانه علم که اول به شنیدن است و دوم به دیدن و آخرین درجه به ارتباط و اتصال به آن است و هم در روحالبیان است: ابراهیم(ع) برای اطلاع به حقایق قدرت خداوند این مرتبه را میخواسته است که بهوسیله معاینه «عینالیقین» پیدا کند تا موجب اطمینان او بشود و معنی این فرمایش علی (ع) که :«لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً» (غررالحکم، ج 2، ص ٦٠٣)، درجه «علمالیقین» است و مقصود حضرت آن است که اگر پرده برداشته شود و تمام حقایق نمودار شوند، یقین علمی و ایمان من زیادتر نمیشود و همان است که ابراهیم تصدیق کرد و گفت بلی. که این درجه برای من حاصل است و درجه بالاتر را میخواهم.
این علم به معنی علمالحیات است؛ فراتر از حیات زیستشناختی، و آن درمان روح و روان است و مرهم غمها و غصههای مادی این عالم. اگر روح و روان آسوده باشد، بدن نیز آسوده است. امروزه منشأ بسیاری از بیماریهای پیکری و جسمی در علل مادی و جسمی نیست، بلکه در کنه روح و روان بشر است. دستیابی به این علم دستیابی به حیاتی دیگر است که خالق هستی فرا میخواند که ای مردمان، دریافت کنید آنچه را خدا و رسول خدا شما را به آن فرامیخوانند، که به شما حیات میبخشد. در این تصور ذهنی، همه ابنای بشر مردگانی متحرکاند؛ مگر آنها که دلی شاد و زنده و پاینده دارند، که پیام از ورای این عالم دریافت داشتهاند. در این علم است که درجات علم و ایمان هر کس ارتقا مییابد و درجات هر فرد بر مبنای نزدیکی او به خالق هستی سنجیده میشود. که میگوید: وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ (بقره، 2٥3). روحالبیان از تأویلات نجمیه نقل کرده است: «بلندی مرتبه و رفعت منزلت هر کس به اندازه ارتفاع شعاع روشنی و نور اوست. و چون علم نور و وسیله روشنی انسان است و خداوند دانش را وسیله ارتفاع درجه قرار داده است، بهموجب این آیه: «وَالَّذِینَ أوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (مجادله، 11)، پس علم پرتوی است از روشنایی وحدت خداوندی که هر چه علم زیادتر باشد، توحید کاملتر و ارتفاع درجه بیشتر است. پس قرب به حضرت وحدانیت بهاندازه ارتفاع و غلبه نور توحید است بر تیرگی وجود امکانی. و مراتب انبیا هم بهاندازه غلبه نور توحید آنهاست بر تیرگی وجود امکانی آنها و چون در وجود خاتم انبیا نور توحیدش بر ظلمت وجودش غالب بود، تیرگی وجود او در تجلی صفات جلال و جمال حق محو و نابود شده بود. از این جهت از همه انبیا درجهاش بالاتر بود، چون نور کامل بود. زیرا خداوند او را نور نامیده است، در این آیه: «قَدْ جاءَکمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَ کتابٌ مُبِینٌ» (مائده، ١٥).
روحالبیان: حی کامل مطلق یعنی آنکه جمیع آنچه دارای حس و ادراک است از او نیرو میگیرد و همه آفریدگان وابسته به او هستند؛ بهطوری که هیچ احساسی از پرتو علم او دور نیست و هیچ آفریده از کار او و آفرینش او جدا نیست.
کلمه حی به معنی تمام اسما و صفات خداوندی است، از قبیل حیات، علم، بصیرت، قدرت و غیره، و قیوم به معنی نابودی و احتیاج تمام موجودات در پیشگاه او. پس اگر کسی صفت حی بر او جلوهگر شد، تمام صفات حقتعالی برای او متجلی و نمایان است و در تجلی صفت قیوم تمام موجودات را فانی میبیند و جز قیومیت او و نابودی غیر او، در پیش قدرت او نه چیزی میبیند و نه از جایی دیگر طمع و انتظار دارد. پس تعدد و جدایی در میان نخواهد ماند و آنوقت است که عظمت و حقیقت توحید حق برای چنین کسی مشهود است (تفسیر عاملی، ج 1: 260).
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان میگوید: حیات یک کیفیت وجودی است که آثار او علم و قدرت است. منظور او این نوع حیات است که کیفیتی وجودی است و با علم وحیانی حاصل میشود. این علم است که نور هدایت است و از سوی ظلمت جهل به سوی نور هدایت میکند: یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ (بقره،2٥7). ایشان را بیرون آرد از تاریکی جهل با روشنایی علم و از تاریکی نفس با روشنایی دل. روحالبیان میگوید: یعنی راهنمایی میکند بهطرف اقسام روشنایی که ایمان و مراتب یقین و نور عیان باشد. و کلمه ظلمات بهصورت جمع گفته شده است، چون گمراهی و کفر راههای متعدد و صورتهای جوربهجور دارد. و کلمه نور مفرد آورده شده است، چون که حق یکی است و تسلیم در برابر حق، یک دین و روش معین است. این علم معرفتالله نامیده میشود. اول قدم در این راه ایمان است و طی طریق در ایمان، اخلاق است. اخلاق ظرف دین است و دین مجموعهای برای رسیدن به معرفتالله و علم وحیانی است. اول دین معرفتالله است که آن شناخت اوست و کمال معرفت، در تصدیق اوست و کمال تصدیق او درک وحدانیّت اوست و کمال اعتقاد به یگانگی او، پرستش او با کمال اخلاص به اوست و کمال اخلاص نفی صفات هر چه غیر او به اوست و پرستش او زمانی از هر شائبهای پاک باشد که از ذات او، نفی هر صفت شود؛ زیرا هر صفتی گواه بر این است که غیر از موصوف خود است و هر موصوفی، گواه بر این است که غیر از صفت خود است.أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْی الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کلِّ صِفَة أَنّهَا غَیرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَةِ (نهجالبلاغه، خطبه اول).
در این علم هر آنچه مبتنی بر واقعیت خارج از ذهن باشد براساس حق و هر آنچه غیر از حق باشد باطل است و بر ظن و گمان است و یا الهامات باطن از الهامات ابلیس است. و یا جهل و غیر علم. و شرط حصول به علم الهی، ایمان و یقین است؛ زیرا با ظن و گمان به حقیقت هیچ موجودی نمیتوان دست یافت. وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یغْنی مِنَالْحَقّ شَیئًا (النجم، 28).
و کمال در معرفتالله، عشق به او و همه موجودات و عشق به انسانهاست که همه مخلوقات او و همه عیالالله هستند و متعلق به او. و این عشق است که ایثار میآفریند و اینکه همه عالمان و دانشمندان، چه علوم تجربی و چه انسانی و چه علوم ربانی، همچون شمع محفل اصحاب انسانیتاند و همه عمر و زندگی خود را وقف خدمت به خلق او کردهاند، از این حرارت درون است. بنگریم که سعدی علم و دین و جهالت را چگونه تعریف کرده است:
مجنون عشق را دگر امروز حالت است
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید، جهالت است
و این تنها جرعهای از مفهوم علم ربانی بود.
منابع
1. قرآن عظیم.
2. عاملی، ابراهیم (1363)، تفسیر عاملی، ویراست و تحقیق: علیاکبر غفاری، جلد1، صدوق، تهران.
3. طباطبایى، محمدحسین (1374)، تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامی، قم.
4. مغنیه، محمدجواد، التفسیر الکاشف، ترجمه موسی دانش (1386)، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
5. طبرسی، فضلبنحسن (1408هـ ق)، مجمعالبیان فی تفسیرالقُرآن، دارالمعرفه، بیروت.
6. مجلسی. محمدباقر (1315)، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه. تهران
7. رهنما. زینالعابدین (1316)، پیامبر، زوار، تهران
8. حقی بروسوی، تقسیر روحالبیان، دار الفکر، بیروت.