به محض اینکه تابلوی دوربرگردان را دیدم، از خوشحالی در دلم قند آب شد. تعجب ندارد! مسیر را اشتباه رفته بودم و در شدآمدی (ترافیکی) سنگین گیر افتاده بودم! نه راه پس داشتم و نه راه پیش! داشتم میگفتم، نمیدانم چرا خیابان را اینطوری ساختهاند که اگر کمی غفلت کنی، به ناکجاآباد خواهی رفت؛ نه تابلویی و نه... ! وسط کلام که چه عرض کنم، وسط غرغرهای ممتد بودم که دوستم گفت: «آقاجون، تابلو زده بودن، شما حواست پرت بود. دیگه حالا اعصابت خرده، دلیل نمیشه که انصاف نداشته باشی.» راست میگفت. بالاخره در میان دود خودروها باشی و در شلوغی گیر افتاده باشی و از همه بدتر اینکه بدانی انتهای این مسیر هم خبری نیست و هر چقدر که جلو بروی، فقط زمانت هدر میرود و مقصدت را دورتر میکنی، سعی میکنی به عالم و آدم پیله کنی و خودت هم هیچچیز را گردن نگیری!
خلاصه که در این بدوضعیتی، دیدن یک تابلوی دوربرگردان، که قرار است راه فرار باشد و از گرفتاری نجاتت دهد، مثل جاریشدن خون تازه در رگهاست.
این که یک خیابان است و برای خودروهاست و دوربرگردان دارد و تابلو، حالا به نظرتان میشود مسیر زندگیای که انسانها در آن هستند، تابلو نداشته باشد؟! حتماً، اما آن دیگر تابلویی فلزی با نوشته و علامتهای شبرنگ نیست، جنس خودش را دارد. باید زرنگ باشی و علامتها را ببینی و بفهمی. خیلی هم سخت نیست و بعضی وقتها اتفاقاً داد میزند که: «آهای آدمها! اگه خواستید، اینجا دوربرگردان داریم»؛ مثل همین الان. همین الانی که عید نوروز و عید بندگی با هم تلاقی دارند. هر کدام جداگانه یک دوربرگردان است که خدا به بندگانش هدیه کرده برای شروع یک مسیر تازه و فرار از مسیری بیمقصد. برای وقتی که اعصابت از خودت خرد شده و دوست داری به اصل خودت برگردی. اینکه عید و ماه رمضان با هم شدهاند، به نظرم همان تابلوی دوربرگردانیِ فریادزنی است که مسیری به مقصد خدا را نشان میدهد. کافیاست زرنگ باشی و خودت را در جاده خوبیها بیندازی و شروع کنی به سبقتگرفتن. مبارک است!