شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

پروانه سفید

  فایلهای مرتبط
پروانه سفید

 خالقرمزی یک کفشدوزک کوچولو بـود. یک روز مـیخـواست نقّـاشی بکشد. مامان کفشدوزک گفت:

«میخواهی چی بکشی خالقرمزی؟» خالقرمزی سرش را خاراند و گفت: «بهترین کسی را که توی باغ است، میکشم.»

مامان لبخند زد و گفت: «پروانهی سفید! توی باغ، او بهترین است.»

خالقرمزی پرواز کرد و از لانه بیرون رفت تا پروانهی سفید را پیدا کند. از گل رُز پرسید: «تو پروانهی سفید را ندیدی؟»گل رُز، گلبرگهای قرمزش را تکان داد و خندید: «الان همینجا بود. برگ من پاره شده بود. پروانهی سفید برایم دوخت.»

خالقرمزی پرواز کرد. رسید به آقای مگس. گفت: «شما پروانهی سفید را ندیدی؟»آقای مگس یک پایش را جلوی دهانش گذاشت و گفت: «هیس! ساکت! مامان مگس نیست. بچّهها گریه میکردند. پروانهی سفید برایشان لالایی خواند تا خوابیدند.»

خالقرمزی باز پرواز کرد و رسید به حلزون. حلزون داشت برای کرم خاکی تعریف میکرد: «... یک باد تند وزید و خانهی حلزونیام را پرتاب کرد آن طرف. پروانهی سفید برایم پیدایش کرد.» خالقرمزی از بس حواسش به آنها بود، افتاد توی تار عنکبوت. عنکبوت خندید: «هاها! عجب صبحانهای!»

خالقرمزی فریاد زد: «کمک!»

ناگهان دو تا بال سفید زیبا را دید. پروانهی بال سفید دستهایش را گرفت. او را کشید و کشید تا از تار عنکبوت جدا شد. پروانهی سفید سر خالقرمزی را نوازش کرد و بالزنان از او دور شد. خالقرمزی به لانه برگشت. توی دفترش یک پروانهی سفید زیبا کشید.

 

امام حسن عسکری(ع)، پدر امام زمان(عج)، میفرمایند:

«انسان مؤمن برای دیگران باعث برکت و رحمت است.»

 

۲۶۹
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، قصه گل گلی، پروانه سفید، سودابه احمدی
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.