شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

اهالی کرسی ننه فیروزه

  فایلهای مرتبط
اهالی کرسی ننه فیروزه

ننهفیروزه روسری گُلگُلیاش را روی موهای رنگ برفش گره زد. تَق و تُوق عصایش را به زمین کوبید و راه افتاد. بعد کُرسی را خلوت کرد و گفت: «انارها بهصف شوند و بپّرند روی کرسی.» انارها خواندند:                                          «صد دانه یاقوت

دستهبهدسته

با نظم و ترتیب

یکجا نشسته . . . » 

هندوانهی چاق و تپل کنار اتاق نشسته بود و زیرچشمی به آنها نگاه میکرد. با صدای کلفتی گفت: «ننهفیروزه، یکشب یلداست و یک هندوانه. بعد شما اوّل این دانههای انار را بهصف کردهای؟»

ننهفیروزه نخودی خندید و گفت: «وای! گُل به سرم! ناراحت نشو ننهجون. اوّل و دوّم نداره!» دانههای انار داد زدند: «آقای هندوانه، قل بخور و بیا روی کرسی که جایت خیلیخیلی خالی است.»

آقای هندوانه اخمهایش را باز کرد و قل خورد. ظرف آجیل چیلیک و چولوک جلو آمد و گفت: «تا ننه سرما نیامده، ما را بگذارید روی کرسی که اصلاً حوصلهی سرما را نداریم.» ننهفیروزه خندید و گفت: «چه حرفها! یک شب یلداست و یک ننه سرما!»

ظرف آجیل انگار خجالت کشیده باشد، درِ تمام پستههایش تق و تق باز شد و روی کرسی نشست.

کرسی از خوراکیهای رنگ به رنگ وخوشمزه پر شده بود. یکهویی دیلینگدیلینگ صدای زنگ بلند شد. کرسی درِ گوش کتاب حافظ پچپچ کرد: «وای وای، مهمان دیگر چه بود حالا!»

ننهفیروزه روسری گلگلیاش را صاف و صوف کرد و گفت: «یکشب یلداست و یک مهمانی!»

کتاب حافظ با صدای بلند خواند:

«رِزق ما با خوان مِهمان میرسد از خوان غِیب

میزبان ماست هر کس میشود مهمان ما»

هندوانه و دانههای انار و کرسی و ظرف آجیل با تعجّب به کتاب حافظ نگاه کردند.

کتاب حافظ با لبخند گفت: «این شعر یعنی مهمانها با آمدنشان به خانهی ما، با خودشان کلّی چیزهای خوبخوب میآورند، چون خدا مهمان را خیلی دوست دارد.»

صدای خنده و احوالپرسی نوهها و بچّهها به گوش اهالی کرسی شبِ یلدا رسید.

 

 

دوست خوبم، میتوانی با استفاده از کاغذ رنگی یک قایق هندوانهای بسازی و عکس آن را برای مجلّه بفرستی.

نشانی ما:

www.roshdmag.ir/u/3i8

 

۱۴۰
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، بخوان و بساز، اهالی کرسی ننه فیروزه، مونا سادات خضرایی
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.