شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

پری خیاط

  فایلهای مرتبط
پری خیاط
[در خیابانی یک لباس‌ فروشی هست. یک رخت‌آویز و تعدادی لباس آویزان هم کنار فروشنده قرار دارند.] [سارا و نسترن دخترخاله‌اند. برای خرید لباس آمده‌اند و آهسته با هم دور صحنه قدم می‌زنند.]

سارا: چه عجب نسترن خانم! وقت کردی با من بیایی خرید. می‌خواهم یک لباس حسابی بخرم‌. یک لباس بی‌نظیر!

نسترن: اختیـار‌ داری سـارا جـانم‌. آدم برای دخترخاله‌اش وقت نداشته باشد‌، برای کی داشته باشد؟ حالا چطور لباسی می‌خواهی‌؟

سارا: یک لباس خیلی‌خیلی شیک! خیلی‌خیلی قشنگ! لباسی که هر کس من را ببیند بگوید وای! چه بانوی زیبایی! چه خانم خوش‌لباسی‌! خانم چقدر لباستان شیک است‌! تو را به خدا بگویید از کجا خریده‌اید‌؟ [هر دو با هم می‌خندند.]

نسترن: این لباس را باید بدهی خیاطی پری‌ها برایت بدوزند!

سارا[دور خودش می‌چرخد و دست‌هایش را زیر چانه‌اش به هم گره می‌کند.] : واااای چه قشنگ‌! خیاطی پری‌ها! کاش همچین جایی واقعاً وجود داشت.

نسترن[قیافه‌ی مغروری به خود می‌گیرد و دست به سینه، سرش را بالا می‌برد.]: البتّه من با یک پری خیاط دوست هستم. شاید بتوانم برایت وقت بگیرم! [باز هر دو با هم می‌خندند.] بیا برویم یک بستنی بخوریم.

سارا: نمی‌توانم‌. آخر این لباس مال دخترعمویم است‌. امانت است‌. نمی‌خواهم کثیف بشود.

نسترن: آفرین‌! چقدر امانت‌دار!

سارا: می‌دانی؟ آن دفعه با یکی از دوستانم رفتم خرید. یک لباس خیلی گران خریدم ولی بعدش می‌دانی چه شد؟

نسترن: چه شد؟

[سارا چند قدم جلو می‌آید. سه نفر با لباس‌های رنگارنگ شروع به چرخیدن دورش می‌کنند.]

اوّلی: چه لباس شیکی سارا! مارک خریده‌ای؟

سارا[با خوش‌حالی]: آره! مارک اصلی هم هست.

دوّمی[در گوش اوّلی]: دروغ می‌گوید!

سوّمی: آره بابا، از همین لباس‌های  دست‌دوّم است که رویش مارک می‌چسبانند‌! [هر سه می‌خندند.]

سارا[با عصبانیت و مشت‌های گره‌کرده]: لباسم مارک اصل است! خیلی هم گران خریدمش.

اوّلی: چرا این‌ شکلی است؟

دوّمی: خب کمی قدیمی شده عزیزم!

سوّمی: بچّه‌ها! اذیتش نکنید! لباسش خیلی قشنگ است، ولی برای آدم‌های چاق، نه آدم لاغری مثل او.

[هر سه نفر می‌خندند و می‌روند.]

[سارا کنار نسترن دیده می‌شود‌. نسترن دست روی شانه‌ی نادیا می‌گذارد.]

نسترن: عزیزم! هر لباسی که بپوشی، یک عدّه خوششان می‌آید، یک عدّه هم بدشان می‌آید. بیا اینجا بنشینیم.

سارا: نه! نمـی‌توانم. لبـاس امانـتی دخترعمویم خاکی می‌شود.

نسترن: تو هم ما را با این امانت‌داری‌ات کشتی.

[نسـترن و سارا دسـت در دسـت هم وارد لباس‌فروشی می‌شوند.]

فروشنده: خیلی خوش آمدید. ما برای همه‌جور سلیقه‌ای لباس داریم.

[نسترن و سارا کمی لباس‌ها را نگاه می‌کنند. سارا یک لباس کوتاه و پاره‌پاره را بیرون می‌آورد.]

سارا: این چطوراست؟

[نسترن کمی به لباس نگاه می‌کند. به طرف رخت‌آویز می‌رود و یک لباس بلند با آستین‌های پفی بلند را بیرون می‌آورد.]

نسترن: این چطور است؟ اصلاً بیا این‌دفعه از پری خیاط بپرسیم ببینیم چه لباسی قشنگ است.

نسترن و سارا [جلوتر می‌آیند‌. با هم او را صدا می‌زننـد.]: پری خیـاط! پری خیـّاط! کجـایی؟ کجایی؟ از آسمان‌ها بیا پایین! پری خیاط مهربان، سؤال داریم، جواب می‌خواهیم.

[هر دو در حالی که لباس‌هایی را که انتخاب کرده‌اند، روی رخت‌آویز در کنار خود گرفته‌اند، با چشم‌های بسته منتظر می‌شوند.]

[پری خیاط با لباس و شنل و بال‌هایی سفیدرنگ و با حلقه‌ای نورانی بالای سرش، دور زنان و پرواز‌کنان وارد می‌شود. در یک دستش پارچه و در دست دیگرش نخ و سوزن بزرگی دارد. یک قیچی هم به کمرش بسته است. یک عینک گرد فلزی هم به چشم دارد. او دور آن‌ها و لباس‌هایشان می‌چرخد...]

پری خیاط: پری خیاط من هستم. من می‌دوزم لباس‌های آسمانی، لباس‌های کهکشانی. کی بود که گفت کجایی؟

[نسترن و سارا چشم‌هایشان را باز می‌کنند و بالا و پایین می‌پرند و از دیدن پری خیاط ذوق می‌کنند.]

سارا [با هیجان و خوش‌حالی]: فکر نمی‌کردم بیایی پری زیبا. زود باش بگو تو حالا، کدام لباس هست زیبا؟

نسترن[با هیجان و خوش‌حالی]: پری خیاط لباس مهربان، هر کسی یک چیزی می‌گوید. ما از کجا بفهمیم کدام لباس قشنگ است؟

پری خیاط [رو به سارا]: ای دختر مهربان، تو امانت‌دار خوبی هستی. آفرین به تو!

سارا[با خوش‌حالی به نسترن نگاه می‌کند و می‌خندد.]: مامانم همیشه می‌گوید خدا آدم‌های امانت‌دار را دوست دارد.

پری خیاط: بله! بله! درست است. خدا، خدای زیباست. دوست‌دار زیبایی‌هاست. آی آدم‌های زیبا! زیبایی هم امانت خداست.

[نسترن و سارا با لباس‌هایی که برداشته‌اند‌، دور خود می‌چرخند. پری خیاط سوزنش را به سمت لباس نسترن می‌گیرد.]

پری خیاط: وقتی می‌خواهی بدوزی یک لباس، یا که بپوشی یک لباس، باید بپرسی یک سؤال.

[نسترن و سارا در دو سوی پری قرار می‌گیرند.]

سارا و نسترن: بگو بگو! کدام سؤال؟

پری خیاط: باید بپرسی از خودت، اگر بپوشم این لباس، درست نگه داشته‌ام امانت خدا را‌؟

سارا: همان زیبایی‌ها را؟

نسترن: امانت خدا را؟

پری خیاط: باید بپرسی از خودت؛ خدای مهربانم، دوست داری این لباسم؟ امانت قشنگت، درست نگه داشته‌ام؟ اگر امانت‌دارم، لباس خوب همان است.

[سارا لباس پاره و کوتاه را به دست فروشنده می‌دهد و یک لباس گشاد و بلند مثل لباس نسترن برمی‌دارد. پری خیاط بین آن دو است. هر سه شادی‌کنان و در کنار هم لباس‌هایشان را تکان می‌دهند و از صحنه خارج می‌شوند.]


۱۸۱
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، نمایشنامه، پری خیاط، سودابه احمدی، مونا سادات خضرایی
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.