یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳

مقالات

چوپان امانت‌دار

  فایلهای مرتبط
چوپان امانت‌دار

چند روزی از جنگ با یهودیان گذشته بود. کوله‌های مسلمانان تقریباً از آب و غذا خالی شده بود.

صبح بود. نسیم خنکی می‌وزید. بلبل روی شاخه‌ی درخت آواز می‌خواند. درِ قلعه باز شد. جوان سیاه و لاغر اندام جلوتر از گوسفندها به راه افتاده و سگ پشمالویی هم در پشت سر، مراقب گلّه بود.

چوپان زیر درخت نشست. بقچه‌ی نان و پنیرش را باز کرد و با آب و تاب مشغول خوردن شد.

چوپان سیاه‌پوست در آن چند روزی که گوسفندها را به چرا می‌برد، تمام هوش و حواسش پیش پیامبر (ص) بود و رفتارهای او را زیر نظر داشت. او جذبِ مهربانی پیامبر (ص) شده بود.

پیامبر(ص) روی تخته‌سنگی نشست. چند قدم با چوپان فاصله داشت.

چوپان تردید داشت. امّا بالاخره تصمیمش را گرفت و به سمت پیامبر (ص) رفت. مقابل پیامبر(ص) نشست. توی دلش هزار حرف بود تا می‌خواست لب به صحبت باز کند، با دیدن چهره‌ی پیامبر(ص) فراموش می‌کرد چه می‌خواهد بگوید و عرق از سر و صورتش پایین می‌ریخت.

پیامبر(ص) دستی به شانه‌اش کشید و فرمود: «راحت باش.»

انگار دست پیامبر(ص) آبی روی آتش بود. چوپان سرش را بلند کرد و گفت: «من شما را دوست دارم امّا از اسلام چیزی نمی‌دانم.»

او خوب به حرف‌های پیامبر(ص) گوش می‌کرد و گهگاهی هم سؤالی می‌پرسید. مدّتی گذشت و چوپان مسلمان شد.

چوپان نگاهی به گوسفندها انداخت و گفت: «این گوسفندها مال یک مرد یهودی هستند. حالا که مسلمان شدم با آن‌ها چه‌کار کنم؟ گوشتشان را برای مسلمانان کباب کنم؟»

پیامبر(ص) نگاهی به گوسفندها انداخت و به چوپان فرمود: «این گوسفندها پیش تو امانت هستند. آن‌ها را به صاحبشان برگردان.»

چوپان گفت: «امّا مسلمانان گرسنه هستند، کشتن دو سه تا از آن‌ها که ایرادی ندارد!»

پیامبر(ص) فرمود: «کسی که امانت‌دار نباشد، ایمان هم ندارد و پیرو ما هم نیست.»

چوپان با شنیدن این سخن، سرش را پایین انداخت و به سمت گلّه رفت. گوسفندها را یکی‌یکی جمع کرد و به سمت قلعه برد. مرد یهودی با دیدن چوپان تعجّب کرد و گفت: «چه شد که زود آمدی؟»

چوپان گفت: «من از امروز مسلمان شدم و پیامبری مهربان به نام محمد(ص) دارم. گوسفندهایت پیش من امانت بودند.»

چوپان به شوق رسیدن به پیامبر(ص)، قدم‌هایش را یکی پس از دیگری برمی‌داشت. قلبش تندتند می‌تپید. پیامبر (ص) با دیدن او لبخند رضایتی زد. چوپان یکی از یاران وفادار پیامبر(ص) شد و در یکی از جنگ‌ها شهید شد.

 


۳۷
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، قصه، چوپان امانت دار، سارا شاطرعباس
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.