امروز خیـلی خوشحـالم؛ بالاخره من هم لایق همصحبتی با خداوند بزرگ شدهام و کمکم به سنّ تکلیف میرسم. به همین مناسبت، ما کلاسسوّمیها را از طرف مـدرسه به اردوی شـهر ری مــیبرند تا مشـرّفشدن به این سـعادت را در حـرم حضـرت عبدالعـظیم حسنی(ع) جشـن بگیریم. البتّه، سالروز ولادت ایشان هم است. همه سوار اتوبوس میشویم. خـانم کریمی، معلّمـمان، توضیـح مـیدهـد که حضـرت عبدالعظیم حسنی از یاران امام جواد و امام هادی(ع) بودهانـد. او میگـوید که امام هـادی(ع) ایشان را دوست و پیرو واقعی خـود معرّفـی کردهاند. من با خودم تصمیـم میگیرم حتـماً دربارهی زندگی ایشان مطالعه کنم. خیلی دوست دارم بدانم امام به چه دلیل ایشان را دوست واقعی خود میدانستند.
من و خانوادهام همیشه فقط برای زیارت حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) به شهر ری رفتهایم، امّا امروز قرار است ابتدا به آرامگاه ابنبابویه برویم و بعد حرم را زیارت کنـیم. خانم کریمی مـیگوید: «ابنبابویه از عالمان بزرگ ما بوده که کتـابهای زیاد و مهمّـی نوشته و کمک کرده است سخنان امامان به دست ما برسد.»
همکلاسیام مریم، که قبلاً به چشمهعلی رفته بود، میگوید: «خانم اجازه! چشمهعلی خیلی باصفاست؛ ما آنجا ناهار خوردهایم.»
خانم کریمی ادامه میدهد: «ما میخواهیم ناهارمان را بعـد از زیارت در مهمـانخانهی حـرم بخـوریم. دوست داشتیم به چشمهعلی هم برویم تا شما کمی بازی کنید. ولی چون فکر کردیم شاید خسته شوید، منصرف شدیم. امّا برای خریدن سوغاتی به بازار کنار حرم خواهیم رفت. آن بازار، از بازارهای قـدیمی و زیبای شهر ری است.»
یادم مـیآید مـادرم مـیگفت سـوغاتی شـهر ری، آبنباتقیچی و مهر و جانماز است.
مطمئنـّم خاطرهی زیبـای امروز را فراموش نخواهم کرد. آقاجان! میشود هدیهی به سنّ تکلیف رسیدنم این باشد که برایم دعا کنید یار امام زمان شوم؟ خیلی دوست دارم کمکـم کنید بتـوانم برای ظهـور امامم تلاش کنم و به دیگران هم در این مسیر یاری برسانم.