- بچّهها! کدامتان برای خواندن انشای خود با موضوع «آخرین سفری که رفتید» داوطلب میشود؟
مریم دستش را بالا برد.
- مریم خانم، شما دربارهی سفر به کدام شهر نوشتید؟
- خانم اجازه! دربارهی سفرمان به قم نوشتم؛ همین هفتهی پیش رفته بودیم.
- پس بفرمایید شروع کنید.
«چشمهایم را میبندم. نسیم خنکی صورتم را مینوازد. باورم نمیشود وسط صحن حرم، و خدمت حضرت معصومه(س) هستم. از کاشان که به سمت قم راه افتادیم، مسیر کاملاً کویری و خشک بود. نام روستای فُردو توجّهم را جلب کرد. پدرم گفت: نزدیکیهای این روستا یکی از اصلیترین نیروگاههای هستهای کشورمان قرار دارد و به همین دلیل است که نامش برایمان آشناست.
فاصلهی زیادی از کاشـان تا قم نیسـت و دو سه ساعـته میرسیم. به اقامتگاهمان میرویم. مادرم از ما میخواهد وضو بگیریم. بعد همگی به حرم میرویم. یادم هست که حتماً از طرف دوستان و معلّمانم زیارت کنم و به حضرت معصومه(س) سلام بدهم. مادرم میگوید عالمان بزرگ ساکن قم، هر گرهای که در کارشان باشد به حرم میآیند و از حضرت معصومه(س) کمک میخواهند. پدرم میگوید آرامگاه بزرگان و عالمان و انسانهای مشهور زیادی در حرم است؛ کسانی مثل آیتالله بهجت، شهید مطهّری، پروین اعتصامی و شهید مظفّرینیا همرزم و محافظ حاجقاسم.
موزهی این آستان مقدّس، در کنار حرم قرار دارد. از آنجا هم دیدن میکنیم و چیزهای مختلفی میبینیم؛ چیزهایی مثل سکّههای قدیمی، سنگهای قیمتی و کتابهای تاریخی.
از موزه که بیرون میآییم، صف طولانی عزاداران را میبینیم. جلوی صف عزاداران، آقایان و پشت سر آنها خانمها حرکت میکنند. سینهزنی و عزاداری دل هر زائری را بارانی میکند.
خودمان را برای نماز به مسجد جمکران میرسانیم. آنجا هم بعد از نماز عزاداری میکنیم و بعد از ناهار به روستای کهَک میرویم. خانهی ملّاصدرا، از دانشمندان و فیلسوفان بزرگ ایرانی، در این روستاست. هوای این روستا خیلی پاک و تازه است. آخر سر، شهر قم را با دعا برای ظهور امام عصر(عج) ترک، و آرزو میکنیم خیلی زود دوباره زائر حرم حضرت معصومه(س) شویم.