چاشنی/ میترا یگانه
پیچیده توی خانه
عطر غذای مادر
خوشبوتر
از غذاها
لبخندهای مادر
لبخند دلنشینش
با طعم مهربانی
مثل غذا لذیذ است
در وقت میزبانی
او میپزد
غذا را
با چاشنی لبخند
در سفرهی
خانه هست
بوی
خوش خداوند
شوخی پیامبر (ص)/ سید محمّد مهاجرانی
پیامبر مهربان
شوخی میکرد
با دوستان
گلهای
شادی میکاشت
تو باغچهی
قلبشان
روزی با شادمانی
میان دوستان نشست
بر روی پای راستش
قرار داد آهسته، دست
به آنها
گفت: «پای من
فکر میکنید
مثل چیست؟»
هرکسی چیزی میگفت
خندید و گفت:«نه این نیست»
آخر سر با خنده
گذاشت رو پای چپ، دست
یعنی که پای راستم
شبیه پای چپ است!
آن روزها/ جعفر ابراهیمی(شاهد)
آن روزها میخواستم
من
در روستا باشم همیشه
هر روز باشیم در دلِ دشت
در کوه و درّه، باغ و بیشه
میخواستم
در پایِ سنگی
بنشینم، آوازی بخوانم
میخواستم
در پایِ کوهی
با چشمهای،
تنها بمانم
آن روزها میخواستم
من
همبازی
گنجشک باشم
از تپّهها
زنبق بچینم
بر آسمانها،
گُل بپاشم
میخواستم
خود را ببینم
در آبِ صافِ چشمهساران
میخواستم
خود را بشویم
با قطرههای
پاک باران
من آمدم از دِه، به این شهر
امّا دلم در روستا ماند
من آمدم اینجا و امّا
تصویر من، در چشمه جا ماند
حسّ عجیب/ اکرم السّادات هاشم پور
مهر است و عطر مدرسه
در دفترم پیچیده است
انگار باران باز هم
روی مرا بوسیده است
حسّ عجیبی در دلم
این پا و آن پا میکند
با چشمهای
منتظر
دارد تماشا میکند
نمنم،
درخت باغچه
از برگها
دل میکَنَد
دست معلّم باز هم
مشق مرا خط میزند