تا همین چند لحظه پیش، تماشاچیها شاهد یک مسابقهی والیبال جذّاب بودند. جمعیّت زیادی برای دیدن بازی پایانی (فینال) کشوری مدرسهها آمده بود. سالن جای سوزنانداختن نداشت. حتّی بعضیها صندلی نداشتند و تیم محبوبشان را در حالت ایستاده تشویق میکردند. رقابت تنگاتنگی بود. یک دست بازی را آنطرفیها برده بودند و یک دست را اینطرفیها؛ آن هم فقط با اختلاف دو سه امتیاز و حالا دست سوّم سرنوشت بازی را تعیین میکرد.
بازیکنها حسابی خسته شده بودند، ولی نمیخواستند جلوی تیم حریف کم بیاورند. بعد از استراحت کوتاهی، به زمین برگشتند. هر بازیکن در موقعیّت خودش قرار گرفت. سعید و سینا در منطقهی سه ایستادند؛ یعنی دُرست زیر تور و وسط زمین؛ یکی اینطرف تور و دیگری آنطرف.
دست سوّم با سوت داور شروع شد. تماشاچیها یک لحظه هم دست از تشویق برنمیداشتند. صدای شیپور و تشویقهایشان هم قطع نمیشد. تیم اینطرفی با یازده امتیاز جلو بود. سرویسزن داشت آمادهی زدن سرویس میشد که ناگهان سینا با صدای بلند گفت: «حقّمان را میگیریم!»
سعید با صدای بلندتر جواب داد: «کدام حق؟»
سینا با دست سعید را به عقب هل داد.
سعید فریاد زد: «بچّهها، بیایید ببینید این بچّه چه میگوید!»
وسط زمین غوغا بر پا شد. همهی بازیکنها، مربّیها و داورها آن وسط جمع شده بودند. تماشاچیها از جا بلند شده و ایستاده بودند تا بتوانند وسط زمین را بهتر ببینند. گزارشگر هم سعی میکرد اتّفاقات را لحظه به لحظه گزارش دهد.
ناگهان همه ساکت شدند. سرها به سمت جایگاه گزارشگری چرخید. انگار یک نفر شوخیاش گرفته بود.
وسط این هاگیر و واگیر، بلندگو را گرفته بود و سلام میکرد. تازه انتظار جواب سلام هم داشت! گزارشگر انگار برق از سرش پریده باشد، فریاد زد: علی رضایی، قهرمان والیبال کشور، اینجاست و به شما سلام میکند.
آقای قهرمان دوباره سلام کرد. اینبار جمعیّت با صدای بلند جواب سلامش را داد. قهرمان لبخند زد و گفت: «خدا قوّت میگویم به هر دو تیم نهایی (فینالیست) و محبوب.» بعد ادامه داد: «آقای داور محترم! درخواست وقت استراحت دارم.»
داور با احترام و لبخند سرش را تکان داد.
آقای قهرمان گفت: «من یک چیز جالب شنیدهام و میخواهم آن را به شما هم بگویم. همهی ما دربارهی یاری به مظلوم شنیدهایم. امّا من شنیدهام باید به ظالم هم کمک کرد! بله، درست شنیدید؛ به ظالم! از یک فرد خیلیخیلی عاقل شنیدم که میگفت: کمک به ظالم این است که جلوی کار اشتباه او را بگیرید.1
در اینجا ما نمیدانیم حق با چه کسی است؟ پس با یک دست و هورای بلند، هر دو تیم را تشویق میکنیم و تمام!»
تماشاچیها یکصدا فریاد زدند: «هورا ... هورا!»
چند لحظه بعد، بازی با سوت داور دوباره شروع شد.
1. در زمان پیامبر خدا، حضرت محمّد؟ص؟، روزی بین یک جوان از گروه مهاجران با یک جوان از گروه انصار دعوا و درگیری پیش آمد. هر کدام دوستان خودشان را صدا میزدند و از آنها کمک میخواستند. حضرت محمّد؟ص؟ صدای فریادهایشان را شنیدند و با تعجّب پرسیدند: «چه اتّفاقی افتاده است؟ چرا مثل جاهلان فریاد میزنید؟» وقتی ماجرا را برای ایشان تعریف کردند، پیامبر؟ص؟ فرمودند: «هرکس باید دوست و برادر خود را یاری کند؛ چه ظالم باشد و چه مظلوم. اگر ظالم بود، باید جلوی کار اشتباه او را بگیرد. این کار کمک و یاری به او است و اگر مظلوم بود، باید در مقابل ظلم به او کمک کند.»
منبع:
کتاب سبک زندگی اهل بیت؟عهم؟، غلامرضا حیدری ابهری، انتشارات قدیانی، 1400.