شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳

مقالات

سپیدار بی سر

  فایلهای مرتبط
سپیدار بی سر
به یاد شهید مدافع حرم، شهید عبدالله اسکندری

به‌جز یک مشت خاکستر ندارند

به غیر از یک دل پرپر ندارند

اگر سر داشتی عاشق نبودی

سپیداران عاشق سر ندارند
 

از تو نوشتن دیگر عادتم شده است؛ از تو و یاران شهیدت. کلماتم دیگر سر‌به‌راه شده‌اند. بلدِ راه شده‌اند. مسیر خود را می‌شناسند. می‌دانند که بر سفیدی کاغذ آن‌قدر باید بروند تا به آن وسعت سبز و مه‌آلود برسند؛ آنجا که مه تا شانه سپیداران را پوشانده است. درست مثل وقتی که ابرها شانه قله‌ها را می‌پوشانند و آدم فکر می‌کند که قله‌ها سرندارند؛ طوری که انگار هیچ وقت سر نداشته‌اند و تنها پیکری ستبرین و محکم بوده‌اند.

کلماتم این را هم می‌دانند که برای رسیدن به آن سبزی مه‌آلود، باید از دشتی سرخ بگذرند؛ دشتی معطر، پوشیده از لاله‌ و شقایق،‌ و این راز کلمات من است.

شهید عبدالله اسکندری. اصلاً‌ این بار ... بگذار کلمات این بار راه خودشان را از پایان داستان آغاز کنند. یعنی درست از آن سپیدار سبزی که مه شانه‌هایش را پوشانده است. از نخستین روزهای خرداد ماه 1393 که تصویر سری بر نیزه فضای مجازی را پر کرده بود. سری با چشم‌هایی باز و طرح لبخند کم‌رنگی بر لب. نمی‌دانم آن روز، روزی از ماه محرم بود یا نه، و اگر نبود، چقدر با محرم فاصله داشت. اما چه فرقی می‌کند؟ داستان وقتی از سر و نیزه شروع می‌شود یعنی محرم است. ‌ اصلاً خود روز عاشورا است. یعنی حتماً کارزاری هست، خیمه‌‌گاهی هست، عطشی هست، کودکانی هستند، زینبی هست و سید‌الشهدایی.

این بار اما کلمات می‌خواهند راوی سیدالشهدای مقاومت استان فارس باشند؛ راوی تو؛ شهید عبدالله اسکندری. نخستین شهید بی‌سر مدافع حرم.‌ شهیدی که سرش بر نیزه لشکریان شام (اجناد الشام) رفت. رزمنده دلاور هشت سال جنگ تحمیلی. کسی که حضور مستمر او در جبهه‌ها تنها شرط ازدواجش بود و یک هفته بعد از ازدواجش راه جبهه‌ها را پیش گرفت. همسر و مادرش اما در جبهه‌ای دیگر، در ستاد پشتیبانی جنگ، مبارزه می‌کردند؛ برای رزمندگان نان می‌پختند و لباس می‌بافتند.

فرمانده سپاه لار در عملیات خیبر،‌ جانشین فرمانده گردان در عملیات بدر، رئیس ستاد تیپ الهادی در عملیات والفجر 8 و رئیس ستاد تیپ الهادی در عملیات‌های کربلای 1، 3، 4، 5 و 8  بودی. در عملیات والفجر 10 جانشین تیپ مهندسی و در عملیات بیت‌المقدس4 فرماندهی تیپ مهندسی را بر عهده داشتی.

فرماندهی مهندسی رزمی 46 امام هادی (ع) را به عهده داشتی و فرمانده تیپ 46 امام هادی(ع)، فرمانده مهندسی رزمی قرارگاه مدینه منوره، فرمانده مهندسی تیپ 42 قدر و فرمانده مهندسی رزمی جبهه مقاومت هم بودی.

تـک‌تیرانداز بـودی و تیربـارچی و نیروی اطلاعـات و شناسایی، اما دلـت برای آبادانی کـشورت می‌تپید. در عرصه‌های سازندگی تلاش‌های تو را هرگز نمی‌توان فراموش کرد. ساخت سد کرخه، احداث جاده نیریز در استان فارس، طرح توسعه نیشکر، و به‌جز این‌ها، عزم راسخ و همت تو در آبادانی ایران عزیز هرگز از یادها نخواهد رفت.

رئیس «سازمان بنیاد شهید شیراز» هم بودی؛ آنجا که نگران دل خانوده‌های شهدا بودی و از جان مایه می‌گذاشتی مبادا طرح لبخند بر لب‌های آنان کم‌رنگ شود. همراه همسر خود هر پنجشنبه به دیدار آنان می‌رفتی و در این دیدارها، همسر خود را همسر شهید معرفی می‌کردی و به او می‌گفتی: شما همسر شهید آینده هستید.

چندروزی مانده به آخرین سفرت، به اعتکاف رفتی. کسی نمی‌داند که در آن اشک‌باران روحانی، از خدا چه خواسته‌ بودی. اما ذکر تو هنگامی که برای آخرین سفر راهی فرودگاه بودی، هنوز در گوش لحظه‌ها می‌پیچد. لحظه‌ها می‌دانند که ذکر مردان خدا در آخرین سفرهایشان چیست. لحظه‌ها فراموش نخواهند کرد زمزمه سپیداران بی‌سر را با معبودشان.

حلب سوریه، اولین روزهای خرداد 1393 را همیشه به‌یاد خواهد داشت. در آن روزها بود که نشان دادی عاشورا در همه زمان‌ها جاری است و کربلا در همه مکان‌ها. و هنوز هم می‌توان سری بود بر نیزه و پیکری در بیابان؛ سری که هرگز بازنگشت و پیکری که هشت سال طول کشید تا بازگردد و به چشم‌انتظاری فرزندانی پایان دهد و صبوری همسری که ساک سفر را در دست‌هایت گذاشت و دلش را با تو روانه سرزمین شام کرد. همسری که هنوز طنین آخرین جمله‌ات در گوش‌هایش می‌پیچد: «تصدقت شوم، برایم دعا کن.»

 


۲۳۰
کلیدواژه (keyword): رشد نوجوان، فرمانده من، سپیدار بی سر، شهید عبدالله اسکندری، سیدحبیب نظاری
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.