از آن شب که پویا و شادی در خانهی عمو جلال، جدول خوبیها و بدیهای زندگی در شهر و روستا را به کمک هم کامل کردند، زندگی در روستای شادرود برایشان جور دیگری شده بود. آنها از تمام حواسّ پنجگانه و ذهن و فکرشان کمک میگرفتند تا خوبیها و ضعفهای شادرود را بفهمند و در جدولی بنویسند.
از بچّههای عمو جلال هم خواسته بودند همین جدول را برای شهر بُرجِستان کامل کنند؛ به امید اینکه با مقایسهی این جدول، بزرگترها آنها را به آرزویشان که بازگشت مادربزرگ به شادرود بود، برسانند.
همین تلاشها زمینهای شد تا روز شنبه، ۲۶ آبان سال ۱۴۰۳، بچّهها مثل گلهای خانهی مادربزرگ از شادی غنچه بدهند. با این تفاوت که سالها طول میکشد این غنچههای انسانی به گل تبدیل شوند!
وقتی همکلاسی شادی، حدیث پیامبر (ص) دربارهی درختکاری (از درس پنجم هدیههای آسمان پایهی پنجم) را میخواند، ذهن شادی آنچنان جرقّهای زد که بغلدستیاش ترسید.
اینطوری شد که شادی ناگزیر برای خانم معلّم و همکلاسیهایش تعریف کرد که مدّتی است همراه برادرش، روستا را زیر نظر گرفتهاند و احتمالاً اگر یک باغ میوه عمومی در روستا بسازند، اتّفاقات خیلی خوبی خواهد افتاد.
خانم معلّم از فکر و نظر شادی استقبال کرد. قرار شد شادی بیشتر روی طرحش فکر کند و بعد با جزئیّات بیشتر در کلاس ارائه دهد. چند ساعت بعد در خانه، پویا کتاب اجتماعی شادی را باز کرده بود و درس «منابع آب ایران» را برای شادی توضیح میداد.
او در حالی که حسّ برادربزرگتریاش گل کرده بود، به شادی گفت که پارسال آقا معلّم گفته بود که آبیاری زیرسطحی*، کممصرفترین نوع آبیاری است. گوهرشاد، خواهر کلاس دوّمی آنها، اعلام آمادگی کرد که حاضر است با آبپاش آبیاش، درختان باغ را آب دهد.
این بار صدای جرقّهی ذهن پویا، شادی را ترساند. پویا پیشنهاد داد که بچّههای بزرگتر مدرسه میتوانند در آبیاری زیرسطحی و چیدن میوههای درختان کمک کنند. به این ترتیب، هم بچّههای مدرسه کار یاد میگیرند و هم هزینهی نگهداری باغ کم میشود. شادی با خوشحالی خودش را آماده کرد طرحش را که حالا قدری کاملتر شده بود، در کلاس بیان کند.