همینجا مینشینم، جایی هم نمیروم؛ هر کاری میخواهی بکنی بکن!
این جملهها را دایی علی میگفت و خودش غشغش میخندید... همه را جمع کرده بود و داشت برایشان تعریف میکرد: «چند روز پیش تلویزیون خریدیم. وقتی بردیم و با کلی دنگ و فنگ وصلش کردیم، دیدیم ایراد دارد. چند نفر هم آمدند و رفتند، اما درست نشد که نشد. رفتم به مغازهدار گفتم گفت به ما ربطی ندارد.»
انگار دایی علی هم رفته بود و صندلی گذاشته بود کنار مغازه تلویزیون فروشی و گفته بود: «همینجا مینشینم، جایی هم نمیروم؛ هر کاری میخواهی بکنی بکن!»
با صدایی که از خنده قطع و وصل میشد میگفت: «هر مشتری که میآمد یک بار میایستادم و درباره تلویزیون خرابی که به ما انداختهاند نطق میکردم.»
به غروب نرسیده، فروشنده تعمیرکاری را فرستاد و تلویزیون را راه انداخت.
پسرها که سر ذوق آمده بودند، قرار گذاشتند همین راه را برای دوچرخهفروش هم بروند.
ریسه شدند و رفتند سمت کوچه. وقتی که میرفتند، دایی کنترل تلویزیون را برداشت و نشست روی مبل.
چشمکی زد و گفت: «از همین جاها یاد میگیرند که زیر بار حرف زور نروند!»
نگاهم به صفحه تلویزیون کشیده شد: «شماری از ورزشکاران رشته پارکور در بخش مرکزی نوار غزه، مهارتهای خود را با پرشهای آکروباتیک به نمایش گذاشتند تا توجه جهانیان را به حجم ویرانیهای گسترده این منطقه جلب کنند. بر اساس اعلام وزارت بهداشت فلسطین در نوار غزه، در نتیجه حملات اسرائیل به نوار غزه، از هفتم اکتبر سال گذشته میلادی تا این لحظه، ۴۱ هزار و ۴۳۱ نفر به شهادت رسیدهاند.»