قبلترها هر موقع حالم گرفته بود یا از چیزی خسته میشدم و اعصابم به هم میریخت، پس ذهنم به یک چیزی فکر میکردم که خیالم را راحت میکرد. در ذهنم اسمش را گذاشته بودم «دلخوشی». این دلخوشی یک جورهایی زمین سفت من بود. خیالم تخت بود که آنجا حالم بهتر خواهد شد و هیچوقت پشتم خالی نمیشود. نه اینکه همیشه لیلی به لالای من بگذارند و لوس و ننر باشم، اما هوایم را دارند. مرا دوست دارند و این محبت خاطرم را جمع میکرد. هنوز هم همینطور است. هنوز هم یک استکان چایی کنار پدر و مادر و خانواده، با چاشنی یک گپوگفت عصرگاهی و تعریف از اتفاقات روزانه، همان چیزی است که خستگی عالم را از من دور میکند.
یک چیزهایی هیچوقت قدیمی نمیشوند. هیچ موقع از مد نمیافتند. شنیدهاید که قالی کرمان هر چقدر قدیمیتر میشود، ارزشش هم بالاتر میرود؟ بالاخره یک چیزهایی هم اینطوری هستند؛ یعنی اتفاقاً قدیمیترشدنشان باارزشترشان هم میکند. بین ما ایرانیها خیلی چیزها اینطوری هستند، اما مهمترینشان خانواده است.
خانواده زمین سفت همۀ ماست؛ جایی پر از مهر و محبت و آرامش؛ جایی برای خوببارآمدن و رشدکردن. الان مد شده که همه میخواهند ره صدساله را یکشبه بروند. ما ایرانیها سالهاست این فناوری را در اختیار داریم. خرجش یک نگاه محبتآمیز به پدر و یک بوسیدن دست مادر است. خرجش یک دعای خیر آنهاست. معجزهها میکند. آدم را پرواز میدهد. همین دعای خیر پدر و مادر است که آدم را حاج قاسم سلیمانی میکند.
روز پدر و روز مادر مبارک! ماه خانواده مبارک!