کلی با خودم خلوت کردم و به این فکر میکردم که برای این شماره چه گُلی به سرم بزنم که هم خدا را خوش بیاید هم شما را، که دوستم لعیا وارد اتاق شد. بحث از صفحههای مجله کشیده شد به خاطرهای از روزهای تدریس لعیا. او دبیر علوم اجتماعی است و تعریف میکرد: «سر یکی از کلاسهای مدرسه، زنگ اجتماعی، قبل از ورود به کلاس، ستاره، یکی از دانشآموزان، پرسید: «امروز درس میپرسید؟» گفتم: «حالا بریم تا ببینم چی پیش مییاد».»
وقتی وارد کلاس شدم ستاره گفت: «خانم نگید من چی گفتم.»
بچهها که کنجکاو شده بودند بدانند ستاره چه حرفی زده، مرتب سؤال کردند.
به آنها گفتم: «ستاره یادم انداخت که باید امروز پرسش کلاسی داشته باشیم.»
بچهها که تازه فهمیده بودند قضیه چیست، به سمت ستاره بینوا یورش بردند.او هم مغموم در خود جمع شده بود و با چشم خط و نشانهای بچهها را جمع و جور میکرد که گفتم: «تو کلاس آزادی بیان ندارید؟»
همه سکوت کردند.
- «اگر یک نفر خلاف شما حرفی داشته باشد، باید چه کند؟»
- بهتزده نگاهم کردند و کمکم متوجه حرفم شدند.یکی از دخترها به صدا در آمد که: «ستاره آزادی بیان دارد، اما ما هم آزادیِ برخورد داریم.»
یکدفعه انگار دوزاری کجی افتاده باشد، با چشمهای گردشده به هم خیره شدند.
بله مقصود همین بود: «آزادی بیان» و در مقابل «آزادی برخورد».
آیا ما میتوانیم هر حرفی که دوست داریم بزنیم؟ بیسند و مدرک؟ بی دلیل و علت؟»
حرف لعیا تمام شده بود و من در حال تنظیم صفحه «سمت درست تاریخ»، با افرادی مواجه شدم که به خاطر حمایت از غزه از کار برکنار شده بودند!
ما در ایران ادعای آزادی بیحد و مرز نداریم، مدعی هستیم موحدیم و دینی داریم که چهارچوبها را برایمان مشخص میکند. اما آنهایی که ادعای آزادی دارند چرا همه چیز را سانسور میکنند؟!
مسئله این است که آیا ما اصلاً چیزی به نام «آزادی بیان» داریم؟
ما آزادی عقیده داریم، یعنی برو بگرد و جستوجو کن و فکر کن بعد بهترین اندیشه را قبول کن، اما یادت باشد هر حرفی در جای خودش باید بیان شود.
خوشا به حال کسانی که از عبادت طاغوتها دوری میکنند و رو به درگاه خدا میآورند. بله، مژده بده به این بندگانم.
به کسانی که حرفها و تبلیغات گوناگون را با دقت میشنوند و با تجزیه و تحلیل، دنبال بهترینش میروند. آنان کسانیاند که خدا دستشان را در زندگی گرفته است و آنان همان مردم عاقلاند.
آیههای ۱۷ و ۱۸ سوره مبارکه زمر