جمعه ۱۳ تیر ۱۴۰۴

مقالات

عروسک‌های حسنا

  فایلهای مرتبط
عروسک‌های حسنا

 

حُسنا دو تا عروسک داشت: مامان‌عروسک و بچّه‌‌عروسک! یک روز بچّه‌عروسک داشت با دست کثیف غذا می‌خورد. مامان‌عروسک اخم‌هایش را در هم کشید. بچّه‌عروسک گفت: «خب مگه چیه؟ از حسنا یاد گرفتم!»

مامان‌عروسک اخم‌هایش را بیشتر در هم کشید. حُسنا داشت به آن‌ها نگاه می‌کرد. ناگهان با صدای بلند گفت: «من قول می‌دهم دیگر دست‌هایم را بشویم. مامان‌عروسک! بچّه‌ات را دعوا نکن.»

مامان‌عروسک و بچّه‌عروسک هر دو لبخند زدند.

 

 

۱۰
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.