جمعه ۱۳ تیر ۱۴۰۴

مقالات

دمی که فرار کرد

  فایلهای مرتبط
دمی که فرار کرد

یک گاو بود که دُمش را خیلی دوست داشت. برای همین آن را به همه‌جا می‌کوبید.

یک روز دُمش را به ساقه‌ی یک گُل کوبید. ساقه‌ی گُل شکست. گل خیلی ناراحت شد.

یک روز هم دمش را به یک درخت کوبید. دست و پای چند مورچه شکست. مامان مورچه‌ها خیلی ناراحت شد.

گاو هی دمش را به این‌طرف و آن‌طرف می‌کوبید و همه را اَذیّت می‌کرد، تا اینکه یک شب دمش از دست گاو فرار کرد.

گاو وقتی از خواب بیدار شد، دمش را ندید. هی دنبالش گشت، امّا آن را پیدا نکرد.

گاو خیلی ناراحت شد. امّا دمش که پشت درخت قایم شده بود، خوش‌حال شد و با خودش گفت: «خوب شد از دستش فرار کردم! تا او باشد که با من کسی را اذیّت نکند.»

دم چند روزی قایم شد و وقتی گاو فهمید اشتباه کرده، یَواش‌یَواش از پشت درخت بیرون آمد و رفت سر جایش نشست.

گاو وقتی دمش را دید، خیلی خوش‌حال شد و مای بلندی کشید.

 

 

۱۶
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، قصه، دُمی که فرار کرد،قصه کودکانه،نرگس افروز
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.