برگ و باد/ عفت زینلی
یک کرم بازیگوش
در باغچه لم داد
باد آمد و یک برگ
نزدیکِ او افتاد
آن کرم با خود گفت:
بهبه چه خوشبختم!
این برگ خواهد شد
قالیچه و تختم
یکدفعه باد آمد
آن برگ بالا رفت
مثل هواپیما
فوری از آنجا رفت
شعرالمثل
باد آورده را باد میبَرَد
سرشکستنک/ خاتون حسنی
وقت لِیلِی و بازی
کفش کهنهام سُر خورد
توی کوچه افتادم
پای من به آجر خورد
روی قوزک پایم
زخم کوچکی دیدم
گریه کردم امّا زود
بعدِ گریه خندیدم
مادرم رسید و گفت:
بازی اشکَنَک دارد
شیطَنَت نکن بچّه
سرشکستنک دارد
شعرالمثل
بازی اشکَنَک دارد، سرشکستَنَک دارد
ذوق/ زهرا عراقی
یک عالمه فکری شدم
خواب از سرم امشب پرید
از ذوق درس و مدرسه
یا همکلاسی جدید
رفتم کنار ساعتم
گفتم بیا یک کار کن
فردا شروع مدرسه است
زودی مرا بیدار کن